کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وندر
لغتنامه دهخدا
وندر. [ وَ دَ ] (اِ) عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین ): مثل وندر؛ سخت سیه چرده و استخوانی .
-
وندر
لغتنامه دهخدا
وندر.[ وَ دَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) (از: و + اندر) و در. و اندر. (فرهنگ فارسی معین ) وَاندر : تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری .مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 4).
-
جستوجو در متن
-
کوکبی
لغتنامه دهخدا
کوکبی . [ ک َ / کُو ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کوکب .- شمع کوکبی ؛ از شاهد زیر چنین برمی آید که ظاهراً نوعی شمع بوده است : کونشان شده ست چون لگن شمع کوکبی وندر جواب این همه لال اند و الکن اند.سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کار آب و گل
لغتنامه دهخدا
کار آب و گل . [ رِ ب ُ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بنا نهادن و مرمت شکسته کردن . (آنندراج ) : مدتی کارِ آب و گِل پرداخت وندر آن کوی ، خانه ای نو ساخت .امیرخسرو.
-
جلیل
لغتنامه دهخدا
جلیل . [ ج ُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر جُل ،پرده و چادر و کجاوه پوش باشد. (برهان ) : بر گرد رخش [ سیب ] بر نقطی چند ز بسدوندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.منوچهری (از حاشیه ٔ برهان ).|| جل اسب را نیز گویند. (ناظم الاطباء) (برهان ).
-
دوغ آبادی
لغتنامه دهخدا
دوغ آبادی . (اِخ ) امام ضیاءالدین دوغ آبادی . از شعرا و رباعی سرایان سمرقند بود. رباعی زیر از اوست : دیدم دل خسته را جدا از شادی وندر غم تو به دست هر بیدادی گفتم که کجا فتاده ای ای مسکین گفتا که خوشستم تو کجا افتادی .(از لباب الالباب ج 1 ص 190).
-
سوانی
لغتنامه دهخدا
سوانی . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سانیة. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المثل : سیر السوانی سفر لاینقطع؛ یعنی گردش شتر آبکش سفری است که هرگز به آخر نمیرسد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : تا بود سیر سوانی در سفر دور فلک وندر آن دوران نظیر گاو ا...
-
شبث
لغتنامه دهخدا
شبث . [ ش َ ب َ ] (ع اِ) عنکبوت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تننده و عنکبوت . (ناظم الاطباء). هزارپای . (ناظم الاطباء). ج ، شِبثان و اءَشباث . جانوری است خرد و بسیارپا از جانوران زنده بر روی زمین . (از اقرب الموارد). دیوپای . وِندِر (در تداول ...
-
بامدادین
لغتنامه دهخدا
بامدادین . (ص نسبی ) بامدادی . منسوب به بامداد.- صبح بامدادین ؛ صبح نخستین : چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبدوندر نماز باشد تا صبح بامدادین . ناصرخسرو.- نماز بامدادین ؛ نماز صبح : و وقت نماز بامدادین از اوست (از صبح دوم ). (التفهیم بیرونی ). رجوع به...
-
پابرجا
لغتنامه دهخدا
پابرجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) ثابت . ثابت قدم . راسخ . پایدار. استوار : چرا چو لاله ٔ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی .دل چو پرگار به هر سو دورانی میکردوندر آن دایره سرگشته ٔ پابرجا بود. حافظ.|| دائم . همیشه .
-
برهان کردن
لغتنامه دهخدا
برهان کردن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استدلال . برهان آوردن . اقامه ٔ دلیل کردن . اقامه ٔ بیّنه کردن : گر این صورت ِ کرده جنبان کنی سزد گر ز جنبنده برهان کنی . فردوسی .وندر کتاب بر سخن منطقی چون آفتاب روشن برهان کنم .ناصرخسرو.
-
گمان کردن
لغتنامه دهخدا
گمان کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شک کردن . تردید کردن : در هستی خدای گروهی گمان کنندوندر سخاوت تو نکرده ست کس گمان . فرخی . || پنداشتن . تصور کردن . صورت بستن : تو گمان کردی که کرد آلودگی در صفا غش کی هلد پالودگی . مولوی .- امثال :گمان میکند عل...
-
ریاحی
لغتنامه دهخدا
ریاحی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی از کافور. (ناظم الاطباء). نوعی کافور قوی الرائحه . ابن بیطار گوید: گل و برگ این درخت بوی کافور دهد. کازمیرسکی مصحح دیوان منوچهری گوید: کافور رباحی غلط است و صحیح ریاحی است چون کافور از رباح یعنی حیوان مانند گربه نیست...
-
مؤید
لغتنامه دهخدا
مؤید. [ م ُ ءَی ْ ی َ] (اِخ ) خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی . از اوست :از مه روی تو آیینه ٔ جان...