کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ونج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وَ ] (اِ) بنجشک . گنجشک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (برهان ). عصفور. (برهان ). چغوک . چوچک (در تداول مردم قزوین ) : شکار باز خرچال و کلنگ است شکار باشه ونج است و کبوتر.عنصری .
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وَ ن َ ] (اِخ ) معرب ونه . روستایی است از نسف . (معجم البلدان ).
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وَ ن َ ] (ص ) ناخوش و زشت و مبرم . (برهان ) (انجمن آرا).جهانگیری این بیت سنایی را شاهد آورده : سوی خانه دوست ناید چون قوی باشد محب وز ستانه ی ْ در نجنبدچون ونج باشد گدای .سنایی .
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وَ ن َ ] (ع اِ) نوعی از اوتار یا رودجامه و رباب و چغانه . (منتهی الارب ) (مفاتیح العلوم خوارزمی ) (اقرب الموارد). و این معرب ونه ٔ فارسی است . (اقرب الموارد).
-
ونج
لغتنامه دهخدا
ونج . [ وِ ] (ص ) آنچه از قماش و جامه در هم فشرده شده و چین و نوردهای ناپسند پیدا کرده باشد. جامه ٔ ترنجیده و کیس شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- ونج شدن جامه ؛ در هم فشرده شدن آن . چین و چروک پیدا کردن آن .- ونج کردن ؛ ترنجیده ساختن و کیس کردن . (یا...
-
جستوجو در متن
-
ونه
لغتنامه دهخدا
ونه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ) ونج . قسمی ساز از ذوی الاوتار، یا قسمی سنج یا عود یا مزمر. (فیروزآبادی ). رجوع به ونج شود.
-
ونخ
لغتنامه دهخدا
ونخ . [ وَ ن َ ] (اِخ ) نام جایی است . این کلمه را سوزنی در شعر زیر آورده است : امیر سانخ گویند منعم است به بلخ ز حد سانخ املاک اوست تا اوبخ در گشاده و خوان نهاده او داردگذشته گوشه ٔ دستارش از حصار ونخ . سوزنی .در معجم البلدان ونخ با خای معجمه نیامده...
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) بنجشک . گنجشک . عصفور. (المزهر). چغو. چغوک . چکک . چکوک . خانگی . ونج . مرکو. میچکا (به لهجه ٔ مازندرانی ).
-
رودجامه
لغتنامه دهخدا
رودجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) آلت موسیقی که زه دارد. ذات الاوتار. ساز زهی : طنبور؛ نوعی از رودجامه ها. (صراح ). طنبور؛ نوعی از رودجامه هاست . عازف ؛ چغانه که یکی از رودجامه هاست . (منتهی الارب ). رجوع به رودجامگان و رود شود. || عود. وَنَج . (منت...
-
اج
لغتنامه دهخدا
اج . [ ََ-ج ْ / َِ-ج ْ ] (پسوند/حرف ) مزید مؤخری است در امکنه . صورتی از اگ ، اک ، اه : آبج . اشترج . ایذج . خلج . خیارج . دعنج . رخج . روبنج . سهرج . سیرج . طسفونج (طیسفون ). غورج . فندورج . فهرج . قورج . کذج . کرج . کندانج . مدبج . مستج . مَنْبِج ...
-
رباب
لغتنامه دهخدا
رباب . [ رُ ] (ع اِ) عود. (منتهی الارب ) (لغت نامه مقامات حریری ). نام یکی از سازها باشد. (فرهنگ سروری ). ونج . (منتهی الارب ). سازی است که نوازند و آن طنبورمانندی است بزرگ و دسته ٔ کوتاهی دارد و بر روی آن بجای چوب ، پوست آهو کشیده شده . (لغت محلی شو...
-
چوروک
لغتنامه دهخدا
چوروک . (اِ) چروک . در تداول عوام ، چین و شکن و فرورفتگی به درازا در چیزی . چنانکه در جامه یا پوست و مانند آن . چین . شکن . نورد. چین از پی چین . شکنج آژنگ . ونج . کیس . (یادداشت مؤلف ). غالباً چین و چروک با هم بکار رود.- چوروک افتادن (در تداول عامه...
-
گنجشک
لغتنامه دهخدا
گنجشک . [ گ ُ ج ِ ] (اِ) پرنده ای باشد که عربان عصفور خوانند. (برهان ). بنجشک . چغوک . (آنندراج ). پرنده ای است از دسته سبکبالان با منقار مخروطی که جثه ای کوچک دارد و دانه خوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وُنج . (فرهنگ اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ ا...
-
باشه
لغتنامه دهخدا
باشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. (برهان ). این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه ، درگیلکی واشک است . در لاتینی فالکونیزوس گویند . (از حاشیه ٔ برهان...