کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دره ول
لغتنامه دهخدا
دره ول . [ دَ رِ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان ایوه بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. واقع در 58هزارگزی باختر ایذه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ول خرجی کردن
لغتنامه دهخدا
ول خرجی کردن . [ وِ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پول خود را بیهوده خرج کردن . اسراف کردن در هزینه .
-
ول گردی کردن
لغتنامه دهخدا
ول گردی کردن . [ وِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،هرزه گردی کردن . آواره بودن . بیکاربیکار راه رفتن .
-
ول گویی کردن
لغتنامه دهخدا
ول گویی کردن . [ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، سخن بیهوده و بی معنی گفتن . یاوه گفتن .
-
دم سه ول
لغتنامه دهخدا
دم سه ول . [ دَ س ِ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . ساکنان از طایفه ٔ بویراحمدند. این ده را دم چنار نیز گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شل و ول
لغتنامه دهخدا
شل و ول . [ ش ُ ل ُ وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پریشان و آشفته و درهم و بی نظم : عمامه ٔ شل و ول ، شوریده گوریده . (یادداشت مؤلف ). چیزی که اجزای آن کاملاً بایکدیگر ارتباط محکم نداشته باشد. لباسی که برای تن کسی گشاد باشد و بر تن او آویزان شود و نظایر ...
-
خل و ول
لغتنامه دهخدا
خل و ول . [خ ُ ل ُ وِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دیوانه . سفیه . ساده لوح . خل و چل . خل و دیوانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
توله
لغتنامه دهخدا
توله . [ ت َ وَل ْ ل ُه ْ ] (ع مص ) (از: ول ه ) اندوهگین شدن و سرگشته و بی خود گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ولگرد
لغتنامه دهخدا
ولگرد. [ وِ گ َ ] (نف مرکب ) ول گردنده . رها. سرخود. بیکاره . هرزه گرد. آواره . بی جا و مکان : زن ولگرد. سگ ولگرد. رجوع به ول شود.
-
واللام
لغتنامه دهخدا
واللام . [ وَل ْلا ] مخفف «واﷲ اعلم » است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
ولنگ
لغتنامه دهخدا
ولنگ . [ وِل ِ / ل َ ] (ص ، از اتباع ) رجوع به ولنگ و واز شود.
-
ولوالجی
لغتنامه دهخدا
ولوالجی . [ وَل ْ وا ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ولوالج . از مردم ولوالج .
-
لهواللسان
لغتنامه دهخدا
لهواللسان . [ ل َ وُل ْ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) سهواللسان .
-
باب والابواب
لغتنامه دهخدا
باب والابواب . [ وَل ْ اَب ْ ] (اِخ ) رجوع به باب الابواب شود.
-
بنطاولن
لغتنامه دهخدا
بنطاولن . [ ب َ وِل ُ ] (معرب ، اِ) رجوع به بنطابلون و بنطافلن شود.