کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ ] (اِخ ) ابن یزیدبن عبدالملک (86-96 هَ . ق .). از خلفای اموی . به روزگار خلافت وی مغرب الاقصی (مراکش ) و اندلس و ماوراءالنهر و قسمتی از هندوستان فتح شد. این خلیفه و شاعر از آل مروان در دمشق به دنیا آمد و در یکی از نقاط اطراف حمص درگذشت . و...
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ ] (اِخ ) پدر خالد، سردار معروف اسلامی . رجوع به خالد شود : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش زمنکران که مر ایشان بدند بس منکرولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟ناصرخسرو.
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ ] (اِخ ) دهمین از شرفای حسنی مراکش (1040 - 1045 هَ .ق ). رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
-
ولید
لغتنامه دهخدا
ولید. [ وَ] (ع ص ، اِ) زاده . (منتهی الارب ). مولود هنگامی که تولد میشود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || کودک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : مهر توبر صادر و وارد به احسان و کرم هست افزون زآ...
-
واژههای مشابه
-
خالد ولید
لغتنامه دهخدا
خالد ولید. [ ل ِ دِ وَ ] (اِخ ) وی یکی از صحابه است . رجوع به خالدبن ولید، ملقب به سیف اﷲ شود.
-
ابراهیم بن ولید
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن ولید. [ اِ م ِ ن ِ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالملک ، سیزدهمین خلیفه ٔ اموی . در سال 126 هَ .ق . بخلافت رسید. در 132 هنگام هزیمت در جنگ با ابومسلم مروزی در نهرزاب نزدیک موصل غرق شد.
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ولید. محدث است .
-
طاهیج
لغتنامه دهخدا
طاهیج . (اِخ ) نام زنی است که خالدبن ولید نهری از وی به مصالحه گرفت .
-
ولدة
لغتنامه دهخدا
ولدة. [ وِ دَ] (ع اِ) ج ِ ولید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). رجوع به ولید شود.
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. [ ع َی ْ یا ](اِخ ) نام اسب خالدبن ولید بود. (از منتهی الارب ).
-
هاشم
لغتنامه دهخدا
هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ولید، مکنی به ابوطالب . رجوع به ابوطالب هاشم شود.
-
یزیدالناقص
لغتنامه دهخدا
یزیدالناقص . [ ی َ دُن ْ نا ق ِ ] (اِخ ) رجوع به یزید (ابن ولید) شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) ولیدالابّان . رجوع به ولید... شود.