کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وله
لغتنامه دهخدا
وله . [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران واقع در 500 گزی راه شوسه ٔ کرج به چالوس دارای 450 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
-
وله
لغتنامه دهخدا
وله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (اِ) قهر. || خشم . (برهان ). خشم و غضب . (غیاث اللغات ). || خشمگین . (آنندراج ). || ناز. (برهان ) (انجمن آرا). || عاشق زار. (برهان ).
-
وله
لغتنامه دهخدا
وله . [ وَ ل َه ْ ] (ع مص ) ترسیدن و بیمناک شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || محزون شدن و از خود بیخود شدن از اندوه . (اقرب الموارد). || متحیر و سرگشته شدن از شدت وجد. (اقرب الموارد). متحیر شدن . (تاج المصادر). || بیتابی کردن طفل برای مادر. (اق...
-
وله
لغتنامه دهخدا
وله . [ وِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) در تداول مردم قزوین ، جنبش و حرکت بسیار جنبندگان خرد در فضای کم ، چنانکه خاکشی یا ماهی در آب ، و همیشه با فعل زدن به کار رود.
-
واژههای مشابه
-
وله زدن
لغتنامه دهخدا
وله زدن . [ وِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار جنبان بودن ، چنانکه خاکشی و کرم در آب گَنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). وول زدن در تداول مردم تهران .
-
وله زاقرد
لغتنامه دهخدا
وله زاقرد. [ وَ ل َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 500 گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز، دارای 565 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
-
وله زده
لغتنامه دهخدا
وله زده . [ وَ ل َه ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق و دیوانه ٔ خشم دیده و قهرکشیده . || (به اخفای هاء وله ) خشمگین و قهرآلود. (آنندراج ) (برهان ).
-
وله ژیر
لغتنامه دهخدا
وله ژیر. [ وُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 680 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
وله موزو
لغتنامه دهخدا
وله موزو. [ وَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزاره ٔ بخش بهشهر شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 355 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
شاه وله
لغتنامه دهخدا
شاه وله . [ وَ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 861 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
ولح
لغتنامه دهخدا
ولح . [ وَ ] (ع مص ) بار کردن بر شتر فوق از طاقت آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
پاترکولوس
لغتنامه دهخدا
پاترکولوس . [ ت ِ ] (اِخ ) وِلِّه ایوس . مورخ لاطینی مؤلف کتاب «تاریخ » که خلاصه ای است از تاریخ عمومی . مولد بسال 19 ق . م . و وفات در سنه ٔ 31 م ..