کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وقی
لغتنامه دهخدا
وقی . [ وَ قی ی ] (ع ص ) (سرج ...) زینی که پشت ریش نکند ستور را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
وقی
لغتنامه دهخدا
وقی . [ وَق ْی ْ ] (ع مص ) وقایة . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). نگه داشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اصلاح کردن . (اقرب الموارد).
-
وقی
لغتنامه دهخدا
وقی . [ وُ قی ی ] (ع اِمص ) پرهیزگاری . || حفظ و نگاهداشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) اصلاح کردن . (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
وغی
لغتنامه دهخدا
وغی . [ وَ غا ] (ع اِ) بانگ و خروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شور و غوغا. || جنگ . شغب و شور. جنگ و کارزار را نیز وَغی نامند از جهت شور و غوغای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وغا شود.
-
جستوجو در متن
-
ق
لغتنامه دهخدا
ق . [ ق ِ ] (ع فعل امر) فعل امراست از وقی یقی وقایة به معنی محفوظ کن ، نگه دار!
-
واقیة
لغتنامه دهخدا
واقیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج ، اواقی [ در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است ] و واقیات . رجوع به واقی شود. || (مص ) نگه داشتن . (از منتهی الارب ). رجوع به وقایة و وقی شود.
-
وقیة
لغتنامه دهخدا
وقیة. [ وُ قی ی َ ] (ع اِ) اوقیه . هفت مثقال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وزنی از اوزان قدیمه معادل چهل درهم . جوهری گوید در گذشته چنین بود. (منتهی الارب ). اوقیه هفت مثقال و چهل درهم است و نزد ما شصت وشش درهم و دوسوم درهم است . (از اقرب الموارد)...
-
انجیره گذار
لغتنامه دهخدا
انجیره گذار. [ اَ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) در نوردنده ٔ انجیر. (یادداشت مؤلف ) : ای کیر من ای کیر تو انجیره گذاری سرگین خوری وقی کنی و باک نداری ریچاله گری پیش گرفتی تو همانابخیره (؟) در شیر بری کامه برآری ابوالعلاء شوشتری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص...
-
بی مرادی
لغتنامه دهخدا
بی مرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناکامی . نامرادی : ... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال ... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد.این همه انواع بی مرادی است و کسی را که چندین بی مرادی باید کشید اگر بیمار نشود عجب باشد. (ذخی...
-
معتل
لغتنامه دهخدا
معتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) بیمارشونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت . علیل . بیمار. دردمند. آسیب دیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مباد نام تو از دفتر بقا مدروس مباد عمر تو از عل...
-
بصل نخاع
لغتنامه دهخدا
بصل نخاع . [ ب َ ص َ ل ِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجرایی است که مشابهت تامی بمجرای ماهیان دارد ولی از آن وقت ببعد ماده ٔ سریشمی که این مجری را پر کرده مبدل بجوهر سنجابی میشود. خود یکمرتبه مشاهده نموده ام که پس از تولدهم هنوز این مجری باقی بوده ...
-
خربق
لغتنامه دهخدا
خربق . [ خ َ ب َ ] (اِ) رستنی باشد و آن سیاه و سفید هر دو میباشد؛ سفید آنرا بگیلانی پلخم و پلاخم گویند. گیاه آن بلسان الحمل شبیه است و بیخ آن به بیخ کبر میماند و پوست آن مستعمل است و بهترین وی آن بود که چون آنرا بخایند، لعاب داشته باشد و سیاه وی رستن...