کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وصله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وصله
لغتنامه دهخدا
وصله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی . (ناظم الاطباء). درپی و رقعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). ق...
-
واژههای مشابه
-
وصلة
لغتنامه دهخدا
وصلة. [ وَ ل َ ] (ع مص ) وصول . رسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رسانیدن . (ناظم الاطباء). || (اِ) علامت همزه ٔ وصل . (محیطالمحیط).
-
وصلة
لغتنامه دهخدا
وصلة. [ وُ ل َ ] (ع اِمص ) پیوستگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، وُصَل . (منتهی الارب ).
-
هفت وصله ٔ لوطیگری
لغتنامه دهخدا
هفت وصله ٔ لوطیگری . [ هََ وَ ل َ / ل ِ ی ِ گ َ ] (اِ مرکب ) هفت چیز است که لوطیان دارند، و آن پاناوه و کارد و پیاله و اشیائی از این قبیل است که لوطی در سفر نیازهای ابتدائی زندگی را بدان رفع کند.
-
پیوند وصله ای
لغتنامه دهخدا
پیوند وصله ای . [ پ َ / پ ِ وَ دِ وَ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی پیوند در درختان و گلها و آن چنان باشد که شاخه را چون نی ببرند و همان برش را به ساقه ٔ پایه دهند و سپس مقطع شاخه ٔ پیوند را روی مقطع پایه پیوند گذارند و با نخ پشمی ببندند تا...
-
جستوجو در متن
-
وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ وُصْلة، به معنی پیوستگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وصلة شود.
-
ناهمجور
لغتنامه دهخدا
ناهمجور. [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمسان . نابرابر. || ناجور. نامناسب . که همجور و یکنواخت نیست .- وصله ٔ ناهمجور ؛ وصله ای که با جامه از یک جنس و یک رنگ نیست .
-
کژنه
لغتنامه دهخدا
کژنه . [ ک َ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پرگاله و آن وصله بود که بر جامه زنند.(فرهنگ اسدی ). پینه و وصله و پاره را گویند که بر جامه دوزند و به عربی رقعه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). پینه و وصله پاره که بر جامه زنند. (انجمن آرا).
-
پهرو
لغتنامه دهخدا
پهرو. [ پ َ ] (اِ) درپی . وصله . پینه .
-
لاخه
لغتنامه دهخدا
لاخه . [ خ َ / خ ِ] (اِ) پینه و پاره باشد. (برهان ). وَصله . دَرپی .
-
پهرو کردن
لغتنامه دهخدا
پهرو کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درپی کردن . وصله کردن . پینه کردن .
-
ناهمرنگ
لغتنامه دهخدا
ناهمرنگ . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) که با دیگری هم رنگ و متناسب و یکسان نیست . که از یک جنس و یک رنگ نیست : وصله ٔ ناهمرنگ ؛ رقعه ای که به رنگ جامه نیست . وصله ای که با جامه یکرنگ نیست . ناجور. ناهمسان . ناسازگار. مقابل همرنگ . رجوع به همرنگ شود.
-
درپی
لغتنامه دهخدا
درپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ د...