کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ ] (حامص ) خوبی . خوشی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ) منسوب به وش ، و آن شهری است از ترکستان . (برهان ) (آنندراج ).
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَ / وَش ْ شی ](ص ) سرخی و حمرت . (ناظم الاطباء). مؤلف در یادداشتی آرند: لغت نامه ٔ اسدی کلمه ٔ وشی را فارسی گمان برده و گوید وشی سرخ بود. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ). لیکن با مراجعه به اغلب فرهنگهای معتبر، روشن شد که این کلمه فارسی نیست و چ...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَش ْی ْ ] (ع مص ) شیة. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نگار کردن بر جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سخن چینی کردن و سعایت نمودن نزد پادشاه . وشایه . (منتهی...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [وَ / وَش ْ شی ] (ص نسبی ، اِ) از مردم وش . اهل وش . || ساخته ٔ شهر وش . (فرهنگ فارسی معین ). || جنسی از جامه های فاخر منسوب به شهر وش . نوعی از جامه ٔ ابریشمی . (غیاث اللغات ). قماش لطیفی است که در شهر وش بافند، و به تشدید ثانی هم به نظر آمده ...
-
واژههای مشابه
-
وشی وار
لغتنامه دهخدا
وشی وار. [ وَ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ . (فرهنگ فارسی معین ) : روی وشی وار کن به وشّی ساغرباغ نگه کن چگونه وشّی وار است .خسروی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
چاه وشی جنوبی
لغتنامه دهخدا
چاه وشی جنوبی . [ وُ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 12 هزارگزی باختر خورموج ، در خاور کوه مند واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 60 تن سکنه دارد.آبش از چاه ، محصولش غلات و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش ف...
-
چاه وشی شمالی
لغتنامه دهخدا
چاه وشی شمالی . [ وُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 12 هزارگزی باختر خورموج ، در خاور کوه مند واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه محصولش غلات و تنباکو، شغل اهالی زراعت و راهش ف...
-
جستوجو در متن
-
وشاء
لغتنامه دهخدا
وشاء. [ وِ ] (ع اِ)بر وزن کساء، ج ِ وشی و آن نوعی از جامه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وشی شود.
-
فروشی
لغتنامه دهخدا
فروشی . [ فْرَ / ف َ رَ وَ ](اِ) فروهر. فره وشی . رجوع به فره وشی و فروهر شود.
-
شیة
لغتنامه دهخدا
شیة. [ ی َ ] (ع مص ) وشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نگار کردن جامه . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وشی شود. || بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
وشایة
لغتنامه دهخدا
وشایة. [ وِ ی َ ] (ع مص ) وشی . سخن چینی کردن . سعایت نمودن نزدیک پادشاه . (منتهی الارب ). غمز کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن . || آراستن سخن به دروغ . || بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن . (منتهی الارب ). رجوع به وشی ...
-
وشاء
لغتنامه دهخدا
وشاء. [ وَش ْ شا ] (ع ص ) کسی که جامه های ابریشمی فروشد. (اقرب الموارد). وشی فروش . مبالغه است واشی را. (اقرب الموارد). رجوع به واشی شود.