کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشوی
لغتنامه دهخدا
وشوی . [ وَ ش َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به وشی ، و آن نگار جامه است و پرند شمشیر. (منتهی الارب ). جامه ٔ نگارین . (ناظم الاطباء). نشان شده و علامت گذاشته شده و نقش شده و نشان دار. (ناظم الاطباء). منسوب است به شیه که در نسبت واو اصلی برمیگردد و آ...
-
جستوجو در متن
-
معافزة
لغتنامه دهخدا
معافزة. [ م ُ ف َ زَ ] (ع مص ) همدیگر بازی کردن زن و شوی . (منتهی الارب ). بازی کردن زن وشوی با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نزهتگر
لغتنامه دهخدا
نزهتگر. [ ن ُ هََ گ َ ] (ص مرکب ) پاکیزه کننده . صفابخش . رجوع به نزهت شود : شست وشوی لباس گیتی راعدل نزهتگر تو صابون باد.عرفی (از آنندراج ).
-
چشم شویی
لغتنامه دهخدا
چشم شویی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) شست وشوی دادن چشم با آب یا داروی مایع. شستن چشم . رجوع به چشم شوی شود. || (اِ مرکب ) در تداول عوام ، ظرف چشم شویی را هم گویند. رج-وع به چشم شوی شود.
-
شستشو
لغتنامه دهخدا
شستشو. [ ش ُ ] (اِمص مرکب ) یا شستشوی . شست وشو و غسل . (ناظم الاطباء). شست وشوی . (فرهنگ فارسی معین ).- شستشو کردن ؛ غسل کردن . شستن تن : شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده . حافظ.|| پاکیزگی . (ناظم الاطباء). رجوع به ...
-
اشیه
لغتنامه دهخدا
اشیه . [ اَش ْ ی َه ْ ] (ع ص ) آنچه در آن رنگهایی مخالف رنگ دیگر اعضا پدید آید. گویند:«ثورٌ اشیه » چنانکه گویند: «فَرَس ٌ ابلق ». و نسبت بدان وَشَوی ّ است . (از المنجد). و در منتهی الارب ذیل شیة آمده است : رنگ اسب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد... ...
-
چشم شوری
لغتنامه دهخدا
چشم شوری . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) شورچشمی . شورچشم بودن .چشم شور داشتن . چشم زخم زنی . رجوع به چشم شور شود. || در لهجه ٔ عامیانه ، بمعنی چشم شویی و شست وشوی دادن چشم . رجوع به چشم شویی شود. || (اِ مرکب ) در تداول عامه ، ظرف چشم شوری را هم گویند.
-
چسپانده
لغتنامه دهخدا
چسپانده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف ) دو و یا چند چیز بهم ملصق کرده . (ناظم الاطباء). دوسانده . دو چیز بهم چسبیده . دو یا چند چیز بوسیله ٔ چسپ یا غیر آن بهم ملصق شده . || (اِ) دو کاغذ با هم ملتصق که بکار مشق آید و در هندوستان آنرا «وصلی » خوانند، و آن من...
-
وشی
لغتنامه دهخدا
وشی . [ وَش ْی ْ ] (ع مص ) شیة. نگارین کردن جامه و آراستن و نیکو نمودن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). نگار کردن بر جامه . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سخن چینی کردن و سعایت نمودن نزد پادشاه . وشایه . (منتهی...
-
طهارت
لغتنامه دهخدا
طهارت . [ طَ رَ ] (از ع ، مص ) پاک گردیدن . یقال : طهر طهراً و طهارة. (منتهی الارب ). پاک شدن . (آنندراج ) (دهار). پاکی . (آنندراج ) : تقوای نفس ما بطواف ِ پیاله است جائی که باده نیست طهارت نمی کنم . علیقلی بیک ترکمان (از آنندراج ). || نمازی بودن . م...
-
آبگیر
لغتنامه دهخدا
آبگیر. (اِ مرکب ) دریا. بحر : بیامد بدریا هم اندر شتاب زهر سو درافکند زورق بر آب ز آگاهی نامدار اردشیرسپاه انجمن شد بر آن آبگیر. فردوسی .یکی آبگیر است از آن روی شهرکز آن آب کس را ندیدیم بهرکه خورشید تابان چو آنجا رسیدبدان ژرف دریا شود ناپدید. فردوسی ...
-
تو
لغتنامه دهخدا
تو. (اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته . (برهان ) (آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند ...
-
حاکم بامر ا
لغتنامه دهخدا
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ... ابو) منصوربن العزیزبن المعزبن المنصوربن القاسم بن المهدی ، صاحب مصر، مکنی به ابوعلی . وی درحیات پدر به ماه شعبان 383 هَ . ق . ولایت یافت و بروز مرگ پدر مستقل گردید. او مردی بخشنده و خون ریزی بی با...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شریف آن تصنیف منیف در السنه ٔ علماء دائر است ومضامین اعجازآئینش در صحف مناقب ائمه ٔ دین سائر،...