کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وشر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وشر
لغتنامه دهخدا
وشر. [ وَ ] (ع مص ) به اره بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بریدن چوب به اره . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || تیز و تنک کردن دندان را. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). روشن و تنک کردن دندان . (تاج المصادر بیه...
-
وشر
لغتنامه دهخدا
وشر. [ وُ ش ُ ] (ع اِمص ) خوبی و تیزی دندان ، خلقی باشد یا جعلی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزی و تنکی دندان و دندانهای داس .(ناظم الاطباء). لغتی است در اشر. (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اشنگور
لغتنامه دهخدا
اشنگور. [ اَ ش َ ] (اِ) گونه ای از اَرجَنک که آنرا آش انگور، خوشه ٔ انگور، خمیر زال ، وشر، سیاه درخت ، کلی کک ، الجاره ، عوسج ، شجرالدکن ، شوکةالصباغین نیز گویند. نام اشنگور در گرگان متداول است .
-
الجاره
لغتنامه دهخدا
الجاره . [ اَ ل َ رَ / رِ ] (اِ) یا خوشِه اَنگور گونه ایست از اَرجَنَک (درخت جنگلی ) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره )، در کتول ، خوشه انگور و آش انگور، در «زیارت گرگان »، اَشَنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خَرِزال ، در دیلمان وُشر، در درف...
-
حکم
لغتنامه دهخدا
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابی العاص بن امیةبن عبدشمس . یکی از اصحاب و پدر مروان و عموی عثمان است . روز فتح مکه به دین اسلام درآمد. سپس پاره ای از اسرار حضرت رسول را افشا نمود و تقلید مشی و حرکت آنحضرت را درمی آورد و به لودگی ها و مسخرگیها اهانت بر...
-
شر
لغتنامه دهخدا
شر. [ ش َرر ] (ع اِ) نقیض خیر. اسمی است جامع رذایل و خطاها. ج ، شرور. بدی و فساد و ظلم . (از اقرب الموارد). بدی . مقابل خیر. (از منتهی الارب ). || بدی . زیان . ضرر. گزند. مضرت . فساد. تباهی : و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون . (قرآن 35/21)....
-
میانه
لغتنامه دهخدا
میانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ، ق ) وسط. (ترجمان القرآن جرجانی ). به معنی وسط و میان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جعشم . (منتهی الارب ). بین . میان . وسط هرچیز. میان چیزی . قسمت وسطی آن چیز. (از یادداشت مؤلف ). وسط (در مکان ). وسط جایی .میان . آن قسمت ا...