کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسيم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وسیم
لغتنامه دهخدا
وسیم . [ وَ ](ع ص ) وجه وسیم ؛ روی نیکو. (مهذب الاسماء). || خوب روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).جمیل . خوب صورت . (غیاث اللغات ). گویند: فلان وسیم ؛ ای حسن الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، وسماء، وسام .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (...
-
وسیم کردن
لغتنامه دهخدا
وسیم کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش منظرساختن . زیبا کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : گفت مژده تو را که عدل ملک کرد عالم به خلق خویش وسیم .عطأبن یعقوب (از فرهنگ فارسی معین از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 480).
-
جستوجو در متن
-
اپسی
لغتنامه دهخدا
اپسی . [ اِ ] (یونانی ، حرف ، اِ) یا پسی . نام حرف بیست وسیم از حروف یونانی و نماینده ٔ ستاره های قدر بیست وسیم و صورت آن این است :y Y
-
وسماء
لغتنامه دهخدا
وسماء. [ وُ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وسیم ، به معنی زیبا و خوبروی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود.
-
وسیمة
لغتنامه دهخدا
وسیمة. [وَ م َ ] (ع ص ) مؤنث وسیم . زن جمیل نیکوروی . ج ، وسام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وسیم شود.
-
ابوالمنبه
لغتنامه دهخدا
ابوالمنبه . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) طهمان . محدث است . واز او وسیم ابی جمیل عم ّ قتیبةبن سعید روایت کند.
-
وسام
لغتنامه دهخدا
وسام . [ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وسیم ، به معنی زیبا و خوبروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود. || ج ِ وسیمة، به معنی زن جمیل زیباروی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به وسیمة شود. || نشان و داغ ستوران و جز آن . (منتهی ال...
-
گنج فشان
لغتنامه دهخدا
گنج فشان . [ گ َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) آن که گنج و پول و زر وسیم بپراکند و ببخشد. جوانمرد. بخشنده : خسرو تاجبخش تخت نشان بر سر تاج وتخت گنج فشان .نظامی .
-
معیر
لغتنامه دهخدا
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) عیارگیر. (مهذب الاسماء). آنکه عیار و چاشنی زر و سیم را معین می کند. (ناظم الاطباء). چاشنی گیر (در زر وسیم ). عیارگر. عیارگیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که عیار طلا و نقره و مسکوکات را تعیین کند.
-
غدیرالاشطاط
لغتنامه دهخدا
غدیرالاشطاط. [ غ َ رُل ْ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است نزدیکی عُسفان . عبداﷲ قیس الرقیات گوید:لم تکلم بالجلهتین الرسوم حادث عهد اهلها ام قدیم سرف منزل لسلمة فالظّهَران منا منازل فالقضیم فغدیر الاشطاطمنها محل فبعسفان منزل معلوم صدروا لیلةانقضی الحج فیهم حر...
-
مطاع
لغتنامه دهخدا
مطاع . [ م ُ ] (ع ص ) اطاعت و فرمانبرداری کرده شده یعنی کسی که مردم اطاعت او کرده باشند و مطیع او شوند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی و یا چیزی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت آن را کنند. (ناظم الاطباء) : نهم چار بالش در ایوان عزلت زنم چند نوبت ...
-
کحیل
لغتنامه دهخدا
کحیل . [ ک َ ] (ع ص ) کحیلة. سرمه دار. (از غیاث اللغات ). چشم باسرمه . (منتهی الارب ). چشم سرمه کشیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکحول . بسرمه . بسرمه کرده . (یادداشت مؤلف ) : تا غزل خوان را بباید وقت خواندن در غزل نعت از زلف سیاه و وصف از ...
-
نیکوروی
لغتنامه دهخدا
نیکوروی . (ص مرکب ) نیکورو. نیک رو. جمیل . خوب صورت . وسیم . خوب روی . (یادداشت مؤلف ) : مردمان این شهر [ حمص ] پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم ). مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان . (اسکندرنامه ). غلامان بسیار نیکورویان و ت...
-
کم کم
لغتنامه دهخدا
کم کم . [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان ). آوازکافتن نقب . (فرهنگ جهانگیری ). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب . گم گم . (فرهنگ فارسی معین ) : به...