کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وسد
لغتنامه دهخدا
وسد. [ وُ س ُ ] (ع اِ) وسائد. ج ِ وساد، به معنی بالین و نازبالش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
وسد
لغتنامه دهخدا
وسد. [ وُس ْ س َ ] (اِ) بُسَّد. مرجان . (فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء). مرجان باشد، وآن جوهری است معروف . معدن آن از سه موضع بیرون نیست ، اول طونس که شهری است از مغرب بر ساحل دریا و در حوالی آن شهر و ساحل محلی است که مرجان در قعر دریا میروید و غواصان د...
-
واژههای همآوا
-
وصد
لغتنامه دهخدا
وصد. [ وَ ] (ع مص ) پاییدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاییدن در جایی و اقامت کردن در آن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ثابت ماندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بافتن . (از اقرب الموارد). رجو...
-
وصد
لغتنامه دهخدا
وصد. [ وَ ص َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وصد
لغتنامه دهخدا
وصد. [ وُ ص ُ ] (ع اِ)ج ِ وصید، به معنی آستان و پیشگاه سرای . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وصید شود.
-
جستوجو در متن
-
وسائد
لغتنامه دهخدا
وسائد. [ وَ ءِ ] (ع اِ) وُسُد. وساید. ج ِ وِساد، به معنی بالین و نازبالش . (منتهی الارب ). رجوع به وساد شود. || ج ِ وسادة. به معنی بالشها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
وساد
لغتنامه دهخدا
وساد. [وِ / وَ / وُ ] (ع اِ) بالین . تکیه جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). || نازبالش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بالشت . (دهار) (اقرب الموارد). وساده . (منتهی الارب ) (آن...
-
قاضی نهروانی
لغتنامه دهخدا
قاضی نهروانی . [ ی ِ ن َ رَ ] (اِخ ) معافی بن زکریابن یحیی بن حمیدبن رجایا حمادبن داود حریری قاضی نهروانی ، معروف به ابن طرار یا ابن طراره یا ابن طراز و مکنی به ابوالفتح یا ابوالفرج . از فحول و اساتید علمای شافعی است که فقیه ادیب فاضل شاعر بوده و بخص...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
مرجان
لغتنامه دهخدا
مرجان . [ م َ ] (ع اِ) بسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ اسدی ) (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حجر شجری . وسد. قورل . خروهک . کامه . بستام . قودالیون . قورالیون . (یادداشتهای مؤلف ). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور ...
-
بسد
لغتنامه دهخدا
بسد. [ ب ُ / ب ِ س س َ ] (اِ) بسذ. وسد. مرجان را گویند و آن را حجر شجری نیز خوانند. (برهان ). معرب بُسَد، مرجان . (انجمن آرا) (ذخیره ) (فرهنگ خطی ). مرجان که به هندی آن را مونگا گویند. (غیاث ). آن را کامه نیز گویند. به تازیش مرجان و به هندی بیوالی نا...
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). رخساره و روی را گویند و بعربی خَد خوانند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 22). رخسار. (ناظم ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...