کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وزک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وزک
لغتنامه دهخدا
وزک . [ وَ ] (ع مص ) شتافتن یا به رفتار زشت رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وزکت المراءة؛ شتافت یا به رفتار زشت رفت . (منتهی الارب ). || نرمی و فروهشتگی کردن در جماع : وزکت عندالجماع ؛ نرمی وفروهشتگی کرد در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
وزک
لغتنامه دهخدا
وزک . [ وَ زَ ] (اِ) بید مجنون . (یادداشت مرحوم دهخدا). یک قسم درختی که هرگز بار ندهد و پده نیز گویند و به تازی غرب خوانند. (ناظم الاطباء). درخت پده را گویند و آن درختی است که هرگز بار ندهد و به عربی غرب خوانند. گویند اگر کسی را زلو [ زالو ] به گلو ر...
-
واژههای مشابه
-
وزک ناک
لغتنامه دهخدا
وزک ناک . [ وَ زَ ] (ص مرکب )فژه ناک . چسبناک . نوچ . (یادداشت مؤلف ) : همچون پشنگ کژ و وزک ناک و شوخناک گویی که گرز توری در قبضه ٔ پشنگ .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
چسپناک
لغتنامه دهخدا
چسپناک . [ چ َ ] (ص مرکب ) چسپنده . لزج . دوسگن . نوچ . وزک ناک . آلوده ٔ بچسپ . چسپ آلود. رجوع به چسب و چسپ و چسپنده و چسپناکی شود.
-
باران زائی
لغتنامه دهخدا
باران زائی . (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97). از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و مرکب از 3000 خانوار است که در قلاع وزک ، شستون ، هاشک سکونت دارند.
-
خشساب
لغتنامه دهخدا
خشساب . [ خ ُ ] (اِ) نام درختی است : از خواص اصفهان درخت خشساب است که آنرا وزک می گویند. شاخهای آن مقدار یک جریب زمین و بیشتر فرومی گیرد مستدیر پرورق بسیار شاخ و انبوه مانند کوهی سایه اندازد . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 40).
-
وشک
لغتنامه دهخدا
وشک . [ وُ ] (اِ) صمغ نباتی است مانند ترب ، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است ، و به عربی اشق خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن ر...
-
ورک
لغتنامه دهخدا
ورک . [ وَ رَ ] (اِ) نام خاری است که آن را سوزند و آتش آن بسیار تند و تیز می باشد خصوص برای نان پختن و بریان در تنور گذاشتن . (برهان ) : خصمت در آب دیده شده گرچه چون وزک سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک . ابوعلی حاجی .شب تار و بیابان پرورک بی .باباطاهر...
-
نوچ
لغتنامه دهخدا
نوچ . (اِ) درخت کاج . (ناظم الاطباء). ناژ.ناژو. ناز. نوژ. نوز. رجوع به ناژ شود : زیب زمانه باد ز تاج و سریر توتا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ . مجد همگر.|| (ص ) در تداول ، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره . وزک ناک . چسبناک . چسبنده از ماده ٔ ...
-
پده
لغتنامه دهخدا
پده . [ پ ُ دَ / دِ ] (اِ) رکوی سوخته .آتش گیره . چوب پوسیده که به زیر سنگ چخماق نهند تا آتش در آن افتد. خف . پود. پدپود. وزک . آتشگیره . حراقه . سوخته ای باشد که آتش در آن زنند. (اوبهی ). پوک . پوده . پوزه . قو. قاو. و رجوع به پوده شود : عطات باد چو...
-
اطا
لغتنامه دهخدا
اطا. [ اَ ] (اِ) درخت پده است که بعربی غرب خوانند و آنرا هیچ ثمر نیست و صمغ آن بهترین بوده است و تا زخمی بپای آن نزنند و نشکافند صمغ از آن برنیاید، عصاره ٔ برگ آنرا بر گوشی که از آن ریم می آمده باشد بچکانند نافع بود. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). ...
-
بید مجنون
لغتنامه دهخدا
بید مجنون . [ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از درخت بید که شاخه های آن سرنگون است . (ناظم الاطباء). بیدموله . بیدناز. قسمی بید که شاخهای بسوی زمین آویخته دارد. و در نواحی خشک و استپی ایران بهم رسد. (از یادداشت مؤلف ). نوعی از بید است که برگه...
-
وزغ
لغتنامه دهخدا
وزغ . [ وَ زَ ] (اِ) وزک و پزغ و غچموک . بزغ . (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیه ٔ اسدی ). ضفدع . (ناظم الاطباء). غوک . (حاشیه ٔ اسدی ) (ناظم الاطباء). قورباغه . (ناظم الاطباء). پک . (حاشیه ٔ اسدی ). یکی از گونه های قورباغه که در مواقع راه رفتن برخلاف قورب...