کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورنجن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورنجن
لغتنامه دهخدا
ورنجن . [ وَ رَ ج َ ] (اِ) برنجن . حلقه ای باشد از طلا و نقره و امثال آن که زنان بر دست و پای کنند. آنچه بر دست کنند دست ورنجن و آنچه بر پای کنند پای ورنجن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). به عربی خلخال گویند. (آنندراج ). مبدل ...
-
واژههای مشابه
-
دست ورنجن
لغتنامه دهخدا
دست ورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست بند. دستاورنجن . دست برنجن . سوار. دست اورنجن . (جهانگیری ). دستینه . دستواره . (شرفنامه ٔ منیری ). دستوار. اسوار. (مهذب الاسماء). دست ورنج . دست برنجن است که دستینه ٔ طلا و نقره ٔ زنان باشد. (برهان ). جبار...
-
پای ورنجن
لغتنامه دهخدا
پای ورنجن . [ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) پای برنجن . پاورنجن . پای آورنجن . حَجل . حِجِل . حِجل . حُجّل . خلخال .
-
جستوجو در متن
-
ورنجین
لغتنامه دهخدا
ورنجین . [ وَ رَ ] (اِ) ورنجن است که دستینه ٔ زنان باشد و به عربی آن را که بر دست کنند سوار و آن را که بر پای کنند خلخال خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ورنجن شود.
-
اسوار
لغتنامه دهخدا
اسوار. [ اُس ْ ] (ع اِ) دست ورنجن . (ربنجنی ). دست برنجن . سوار. یاره .ج ، اَسْوِرَة، اَساوِر، اَساوِرَة. (منتهی الارب ).
-
دست رنجن
لغتنامه دهخدا
دست رنجن . [ دَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) به معنی دست اورنجن است . (جهانگیری ). سوار. دست برنجن . دست ورنجن . دستبند. و رجوع به دست برنجن و دست اورنجن شود.
-
دست فرنجن
لغتنامه دهخدا
دست فرنجن . [ دَ ف َ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دستینه ٔ زنان . (ناظم الاطباء). دست اورنجن . دست ورنجن . و رجوع به دست اورنجن شود.
-
برنجن
لغتنامه دهخدا
برنجن . [ ب َ رَ ج َ ] (اِ) حلقه ای باشد ازطلا و نقره و امثال آن که زنان در دست و پای کنند، آنچه در دست کنند دست برنجن و آنچه در پای کنند پای برنجن خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). اورنجن . برنجین . ورنجن . || هر زینت زنانه . (ناظم الاطباء).
-
دست ورنج
لغتنامه دهخدا
دست ورنج . [ دَ وَ رَ ] (اِ مرکب ) دست ورنجن . سوار. دستبند. دستوار. دستورنجین . دستاورنجن : اسورة من ذهب ؛ دست ورنجهای زرین . (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 16 چ 1). او را دست ورنجی زرین در دست کردندی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 16).
-
تخدیم
لغتنامه دهخدا
تخدیم . [ ت َ ] (ع مص ) پای ورنجن در پای کسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خلخال پوشانیدن مرد، زن خود را. (از المنجد). || بسیار خدمت کردن . (زوزنی ). || سپیدی گرداگرد خرده گاه اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خُدِّم َ الفَرَس ُ؛ قصر بیاض ...
-
دست آورنجن
لغتنامه دهخدا
دست آورنجن . [ دَ وَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست اورنجن . دستاورنجن . دستینه بود که زنان در دست کنند. (جهانگیری ). دستینه است و آنرا از طلا و نقره و غیر آن هم سازند. (برهان ) (آنندراج ). دست برنجن . دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست ورنجن . دستیانه . دستبند....
-
تسویر
لغتنامه دهخدا
تسویر. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) دست ورنجن پوشانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). یاره بر دست کسی نهادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست بند پوشیدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر دیوار برآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا...
-
تخلید
لغتنامه دهخدا
تخلید. [ ت َ ] (ع مص ) جاویدان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). جاودانه کردن . (دهار). جاوید کردن . (زمخشری ). همیشه داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جاودانه کردن خدای تعالی کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد): خلد اﷲ تعالی فلاناً؛ جعله خ...