کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورق قماری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورق قماری
لغتنامه دهخدا
ورق قماری . [ وَ رَ ق ِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است خوشبوی که در عطریات به کار است و در جزایر قُمْر و ملوک باشد. رجوع به قمر در منتهی الارب شود.
-
واژههای مشابه
-
ورق آفتاب
لغتنامه دهخدا
ورق آفتاب . [ وَرَ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح گنجفه بازان ورقی که در آن صورت آفتاب نوشته باشند و کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
ورق خام
لغتنامه دهخدا
ورق خام . [ وَ رَ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) کاغذ اهل دفتر که حک و اصلاح در آن واقع نشده باشد و از آن دیانت و خیانت آن جماعت معلوم میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ورق ناپیراسته : ناوک انداز غمش زین دل ناپخته رمیدچون دبیری که جفا از ورق خام کشید.ط...
-
ورق الخیال
لغتنامه دهخدا
ورق الخیال . [ وَ رَ قُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) بنگ که به هندی بهنگ گویند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و آن را از برگ شاهدانه گیرند.
-
ورق الطیر
لغتنامه دهخدا
ورق الطیر. [ وَ رَ قُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) کاغذی بوده است سخت و باریک و تنک و نازک و محکم که چون کبوتر نامه بر به جایی فرستادند نامه بر آن نوشتندی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ابن هبیره ... نامه نوشتی کوچک بر ورق الطیر و پوست ساق ، رسول بشکافتی و آن کاغذ...
-
ورق النیل
لغتنامه دهخدا
ورق النیل . [ وَ رَ قُن ْ نی ] (ع اِ مرکب ) ورق نیل . وسمه که زنان بدان ابرو میکشند. (ناظم الاطباء).
-
ماه ورق
لغتنامه دهخدا
ماه ورق . [ وَ رَ ] (اِ مرکب ) سپر. (آنندراج ). ناف سپر. (ناظم الاطباء). کنایه از سپر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
چاردستی
لغتنامه دهخدا
چاردستی . [ دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار. اصطلاحی در بازی ورق .قمار چارنفری . شرکت چار نفر در قمار با ورق . همبازی شدن چار نفر در قماری که بیش از چار نفر هم میتوانند در آن بازی شرکت کنند. چهار حریف در بعضی قمارها. چارتایی . چار نفری . چارحریفی . چار ن...
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است بر پشت بلاد زنگ و از آنجا آرند ورق قماری که برگ درختی است تندبوی و خوشمزه . (منتهی الارب ). جزیره ای است در میان دریای زنج که در این دریا جزیره ای بزرگتر از آن نیست . در این جزیره چند شهر است و بر هر یک شاهی حکومت میکند ...
-
قمار
لغتنامه دهخدا
قمار. [ ق ِ ] (ع مص ) مقامره . به گرو چیزی باختن و نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب ). به گرو باختن و غلبه کردن در بازی قمار. (اقرب الموارد). || (اِ) منگ . (فرهنگ اسدی ). هر بازی که در آن بطور غالب شرط شود که برنده چیزی از بازنده بگیرد خواه با ور...
-
رقعة
لغتنامه دهخدا
رقعة. [ رُ ع َ ] (ع اِ) دارویی که رقعا و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). به معنی رقعا است که سرخس و گیلدارو باشد خصوصاً و آن بیخی است سرخ رنگ و اگر آن را بکوبند و یک مثقال از آن با دو بیضه ٔ برشت بخورند آزاری را که بسبب افتادن یا برداشتن چیزی سنگین ب...
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).منه : خط فلان ؛ کم و اندک خورد فلان . (منتهی الارب ). || شکافتن گ...
-
حجاز
لغتنامه دهخدا
حجاز. [ ح ِ ] (اِخ ) سرزمین معروف . مکة و مدینة و طائف و روستاهای آنها. و از آنروی بدین ناحیت حجاز گویند که حاجز و فاصل و حائل است میان نجد و تهامة یا بین نجد و سراة اولاَِنّها اُحتجزت بالحرار الخمس : ِحرّةُ بنی ُسلیم و راقم و لیلی و شوران والنار. (م...