کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورقاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورقاء
لغتنامه دهخدا
ورقاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورق . (از اقرب الموارد). رجوع به اورق شود. || (اِ) گرگ ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کبوتر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). کبوتر که رنگ آن به سبزی زند و نفس را به آن تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). || فاخته .(منت...
-
جستوجو در متن
-
وراق
لغتنامه دهخدا
وراق . [ وَ قِن ْ ] (ع اِ) وراقی . ج ِورقاء. (منتهی الارب ). رجوع به ورقاء و وراقی شود.
-
وراقی
لغتنامه دهخدا
وراقی . [ وَ ] (ع اِ) وراق . ج ِ ورقاء. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورقاء شود.
-
وراقی
لغتنامه دهخدا
وراقی . [ وَ قا ] (ع اِ) ج ِ ورقاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورقاء شود.
-
ورقا
لغتنامه دهخدا
ورقا. [ وَ ] (از ع ، اِ) کبوتر خاک رنگ را گویند و گویند عربی است . (برهان ). ورقاء. رجوع به ورقاء شود.
-
ورقاوی
لغتنامه دهخدا
ورقاوی . [ وَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ورقاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ورقاء شود.
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد ورقاء شیبانی . رجوع به ابن ورقاء در همین لغت نامه شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن ورقاء. رجوع به ابن ورقاء اودنی ابوبکر محمدبن عبداﷲبن محمد... و وفیات الاعیان چ بیروت ج 4 ص 209 شود.
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام بدیل بن ورقاء. از صحابه ٔ رسول (ص ) بوده است . (از تاج العروس ).
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) جعفربن ورقاء الشیبانی . رجوع به جعفر... شود.
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَورَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ ورقاء. کبوتران . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
-
ورقة
لغتنامه دهخدا
ورقة. [ وُ ق َ ] (ع اِمص ) خاکسترگونی . (منتهی الارب ). رنگ سیاهی در تیرگی و از اینرو به خاکستر اورق گویند و به گرگ ورقاء. (از اقرب الموارد).
-
عدی
لغتنامه دهخدا
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عمروبن ربیعة. از مزیقیا از قحطانیه جد جاهلی است . از نسل اوست بدیل بن ورقاء و جویریة دختر حارث . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 127).
-
ابن ورقا
لغتنامه دهخدا
ابن ورقا. [ اِ ن ُ وَ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبداﷲبن ورقاء اودنی بخاری . فقیه شافعی . او به نیشابور میزیست و پس از آن به بخارا بازگشت و در آنجا به سال 385 هَ . ق . درگذشت .