کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ ] (ع اِ) طعامی است که از شیر سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیزی است که از شیر سازند. (از اقرب الموارد). || (مص ) ورغلانیدن کسی را. (منتهی الارب ). واداشتن کسی را. اغراء. (از اقرب الموارد). || ناخوانده بر وقت خوردن کسی در آمدن . (من...
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ رَ ] (اِ) فاخته و قمری . (ناظم الاطباء).
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ رَ ](ع مص ) سبک و شادمان گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) دردشکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ رَ / وَ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف و اگرش . و اگر او را : گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست ورش دیو دهر گوئی جای استغفار نیست . ناصرخسرو.گرش بنکوهی ندارد شرم و باک ورش بنوازی نیابی زو صواب ناصرخسرو.
-
ورش
لغتنامه دهخدا
ورش . [ وَ رِ ] (ع ص ) سبک شادمان از شتر و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ستور که آن را باز نتوان داشت از رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد از لسان العرب ). مؤنث آن ورشه . ج ، ورشات . (منتهی الارب ) (از اقر...
-
واژههای مشابه
-
اخش ورش
لغتنامه دهخدا
اخش ورش . [ اَ خ َ وِ رُ ] (اِخ ) رجوع به اخش ویرش شود.
-
جستوجو در متن
-
ورشة
لغتنامه دهخدا
ورشة. [ وَ رِ ش َ ](ع ص ) مؤنث ورش . (منتهی الارب ). رجوع به ورش شود.
-
ورشات
لغتنامه دهخدا
ورشات . [ وَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وَرِش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورش شود. || ج ِ ورشة. (ناظم الاطباء). رجوع به ورشة شود.
-
کندوش
لغتنامه دهخدا
کندوش . [ ک َ ] (اِ) راه سنگلاخ ناهموار و دشوارگذار. و رجوع به کنده ورش و کنده وش شود. || روزینه و مزد یک روزه . || مصطکی و سقز سفید. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
عثمان
لغتنامه دهخدا
عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) (110 - 197 هَ . ق .) ابن سعیدبن عدی المصری . از قراء بزرگ بود. وی را «ورش » لقب دادند. اصل او از قیروان و مولد و وفاتش به مصر بود. (از اعلام زرکلی ).
-
سرواله
لغتنامه دهخدا
سرواله . [ س ِرْ ل َ ] (معرب ، اِ) پایجامه : دایم الحیض عجوزی است که سرواله ٔ اوتا به نیفه چو دل کینه ورش پرخون است . شرف الدین شفایی (از آنندراج ).رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
خاک پاشیدن
لغتنامه دهخدا
خاک پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خاک ریختن بر. خاک پراکندن بر. حَثو. (تاج المصادر بیهقی ) : گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک پاشی ندارد هراس .سعدی (بوستان ).
-
صمد
لغتنامه دهخدا
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن قاسم عتقی مصری ، مکنی به ابی الازهر. وی مانند پدر خویش یکی از ائمه ٔ اعلام است . از پدر خود و ابن عیینه و ابن وهب حدیث کند و قرآن را بر ورش خواند و بسبب مکانتی که او راست ، اندلسیان بر قرائت ورش اعتماد کردند ...