کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورزش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورزش
لغتنامه دهخدا
ورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کر...
-
واژههای مشابه
-
ورزش کردن
لغتنامه دهخدا
ورزش کردن . [ وَ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ممارست کردن . تمرین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : با بلاهای عشق ورزش کن خویشتن را بلندارزش کن . اوحدی .|| اجرا کردن تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی بطور مرتب . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ورزشکار
لغتنامه دهخدا
ورزشکار. [ وَ زِ ] (ص مرکب ) کسی که به ورزش علاقمند است و پیوسته ورزش میکند. (یادداشت مؤلف ). || نیرومند.
-
ورزشگاه
لغتنامه دهخدا
ورزشگاه . [ وَ زِ ] (اِ مرکب ) محلی که به ورزش اختصاص یافته . جایی مخصوص ورزش کردن . ورزشگه . ورزشخانه . زورخانه . گود. (یادداشت مؤلف ).
-
ورزشی
لغتنامه دهخدا
ورزشی . [ وَ زِ ] (ص نسبی ) منسوب به ورزش . مربوط به ورزش .- باشگاه ورزشی ؛ باشگاهی که در آن به انواع ورزش پردازند. (فرهنگ فارسی معین ).- عملیات ورزشی ؛ انواع اعمال ورزشی . (فرهنگ فارسی معین ).- مجلات ورزشی .
-
ورزشخانه
لغتنامه دهخدا
ورزشخانه . [ وَ زِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای کشتی گرفتن و ورزش نمودن کشتی گیران . (آنندراج ). جائی که در آن به تمرینهای بدنی پردازند. زورخانه . (فرهنگ فارسی معین ) : باز دونرگس آن خوش نگه مستانه میکند ورزش بیداد به ورزشخانه .(فرهنگ فارسی معین از گل ...
-
نمالیده
لغتنامه دهخدا
نمالیده .[ ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مالیده ناشده . نامالیده . که آن را مشت ومال و ورزش نداده اند: تریاک نمالیده .
-
ژیمناستیک
لغتنامه دهخدا
ژیمناستیک . (فرانسوی ، اِ) ورزش بدنی با اسبابهای مختلف از قبیل پارالل و بارفیکس و دارحلقه و غیره .
-
مشت بازی
لغتنامه دهخدا
مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی .
-
امتیاز آوردن
لغتنامه دهخدا
امتیاز آوردن . [ اِ وَ / وُ ] (مص مرکب ) بدست آوردن نمره هایی در یکی از انواع ورزش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امتیاز شود.
-
سلاح شور
لغتنامه دهخدا
سلاح شور. [ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه در فن سپاهیگری مهارت تام داشته باشد و معنی ترکیبی آن ورزش و استعمال کننده ٔ سلاح است . (آنندراج ). کسی که ورزش سلاح یعنی آلات جنگ کرده باشد و مستعد قتل و سلاح بسته بوده چه شور به معنی ورزش کننده آمده . (رشیدی ) : غلا...
-
کباده کشیدن
لغتنامه دهخدا
کباده کشیدن . [ ک َب ْ با دَ / دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ورزش کردن با کباده که از آلات ورزش زورخانه است . || در تهیه و تدارک رتبه و درجه ٔ بالاتر بودن . (ناظم الاطباء).- کباده ٔ وزارت کشیدن ؛ داعیه ٔ وزارت داشتن . مدعی استحقاق وزارت بودن . (یاددا...
-
تربیت بدنی
لغتنامه دهخدا
تربیت بدنی . [ ت َ ی َ ت ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) پرورش جسمی . آنچه مربوط به تربیت تن باشد،چون بازیها و اقسام ورزش . || (اِخ ) نام سازمان بزرگی است در ایران که امور ورزش را اداره میکند و از جهت اداری زیر نظر وزرات فرهنگ قرار دارد.