کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورده
لغتنامه دهخدا
ورده . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج ، دارای 454 تن سکنه است . امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
-
ورده
لغتنامه دهخدا
ورده . [ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه ، در 30هزارگزی جنوب خاور رازقان ، سر راه شاه عباس قزوین به اصفهان ، دارای 925 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
-
ورده
لغتنامه دهخدا
ورده . [ وَ دَ / دِ ] (اِ) برج . (برهان ). خانه ٔ کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان . (ناظم الاطباء). || برج کبوتر. (برهان ) (صحاح الفرس ). || چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || ب...
-
ورده
لغتنامه دهخدا
ورده . [ وَ دَ / دِ ] (ص ، اِ) برده : و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. (تاریخ طبری بلعمی ). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندا...
-
واژههای مشابه
-
وردة
لغتنامه دهخدا
وردة. [ وَ دََ ] (ع اِ) یکی ورد، به معنی گل و گل سرخ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورد شود. || هلاکت : وقع فی وردة؛ ای هلکة. || مؤنث ورد. (منتهی الارب ). به معنی اسب گلگون . (اقرب الموارد). رجوع به ورد شود. || (ص ) (عشیة ...) شب که افق...
-
وردة
لغتنامه دهخدا
وردة. [ وُ دَ ] (ع اِ) گلگونی . (ازمنتهی الارب ). رنگ گلی در اسب . (از اقرب الموارد).
-
گل ورده
لغتنامه دهخدا
گل ورده .[ گ ُ وَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیرکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 209هزارگزی جنوب خاوری قاین . هوای آن گرم و دارای 21 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا...
-
ورده کردن
لغتنامه دهخدا
ورده کردن . [ ] (مص مرکب ) چکه کردن سقف . (یادداشت مؤلف ): وَکَف َ توکافاً؛ چکیدن سقف خانه از باران ؛ یعنی ورده کردن . (صراح ذیل وکف ).
-
جستوجو در متن
-
یازجی
لغتنامه دهخدا
یازجی . [ زِ ] (اِخ ) ورده . دختر ناصیف یازجی (1838 - 1924). شاعر بود و دیوانش چاپ شده است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون - 1939).
-
اصهبیة
لغتنامه دهخدا
اصهبیة. [ اَ هََ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) به معنی اشقر و گویا جمع آن اصهبیات است . || (اِخ ) آبی است و انشاد شده است : دعاهن من ثاج فازمعن ورده او الاصهبیات العیون السوافح . (از معجم البلدان ).و رجوع به اصهب و اصهبی و اصهبیات شود.
-
کبوترخانه
لغتنامه دهخدا
کبوترخانه . [ ک َ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که برای کبوتران اهلی سازند. کبوترخان . وَردَه . (از یادداشت مؤلف ). آنجا که کبوتران خانه کنند. برج کبوتر. بنایی که به آشیانه ٔ کبوتر اختصاص دارد وآن معمولاً بصورت برجی باشد : و اندر وی کاخی و کبوترخا...
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج َب ْه ْ ] (ع مص ) بر پیشانی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رد کردن . (از منتهی الارب ). کسی را از چیزی بازداشتن . (آنندراج ) (از المنجد). || به مکروه پیش آمدن کسی را. نابایست آوردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جبهه بالمکر...
-
ذهبن
لغتنامه دهخدا
ذهبن . [ ذَ ب َ ] (اِخ ) ابن قرضم المهری . صحابی است از مردم شحر. او از موطن خویش بمدینة الرسول نزد رسول اکرم صلوات اﷲ علیه و سلم رفت و حضرت وی را اکرام فرمود و سپس بشحر بازگشت و بدانجا درگذشت . و در منتهی الارب آمده است : ذهبن کجعفر نام صحابی پسر قر...