کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وردنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وردنه
لغتنامه دهخدا
وردنه . [ وَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) واردن . چوبک . شوبق [ معرب ] . تیرک . چوبی باشد هردو سر باریک و میان گنده که خمیر نان را بدان پهن سازند. (ناظم الاطباء) (برهان ). تیر رشته بری . نفروج . (ناظم الاطباء). نغروج . (ناظم الاطباء). محلاج . مرقاق . (یادداشت...
-
جستوجو در متن
-
واردان
لغتنامه دهخدا
واردان . (اِ) جوال و غرار. (ناظم الاطباء) (شعوری ). || وردنه . (ناظم الاطباء). واردن . رجوع به وردنه شود.
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وَ ] (اِ)وردنه . اطاقی که جلو آن باز باشد. (ناظم الاطباء).
-
دسورده
لغتنامه دهخدا
دسورده . [ دَس ْ وَ دَ / دِ] (اِ) چوبی باشد که بدان گلوله ٔ خمیر را پهن کنند.(برهان ). چوبی باشد که بدان گلوله ٔ خبز یعنی نان راپهن کنند. (آنندراج ). چوبی که خبازان به آن نان راست کنند. وردنه . محور. و رجوع به وردنه و محور شود.
-
وردانه
لغتنامه دهخدا
وردانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ) وردنه . رجوع به وردان شود. || محور چرخ . (ناظم الاطباء).
-
شوبج
لغتنامه دهخدا
شوبج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن میکنند. وردنه . چوبک . (ناظم الاطباء). رجوع به چوبک شود.
-
خونه
لغتنامه دهخدا
خونه . [ ن ِ ] (اِ) چوب اسطوانه ای شکل که خمیر نان را بدان پهن کنند. غلطک . وردنه . (ناظم الاطباء).
-
واردن
لغتنامه دهخدا
واردن . [ دَ ] (اِ) واردان . وردنه . چوبی است که دو سر آن باریک و میان گنده می باشد و خمیر نان را بدان پهن سازند و عربان ثوینا میگویند. (از برهان ) (از آنندراج ). وردنه چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء). || قابله و ماماچه . (ناظم الاط...
-
مطملة
لغتنامه دهخدا
مطملة. [ م ِ م َ ل َ ] (ع اِ) نغروچ . نان بازکن که به هندی بیان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبه ٔ نان پختن . (مهذب الاسماء) شوبق و آن چیزی است که نان را بدان پهن کنند. (از اقرب الموارد). نفروج و وردنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به وردنه و شوبق شو...
-
نیواره
لغتنامه دهخدا
نیواره . [ رَ / رِ ](اِ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن سازند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ). وردنه .
-
مرقاق
لغتنامه دهخدا
مرقاق . [ م ِ ] (ع اِ) آنچه بدان نان را تنک نمایند. (منت-ه-ی الارب ) (از اقرب الموارد). تیر نان . (دهار). تیر. تیرک . محلاج . وردنه .
-
نغروچ
لغتنامه دهخدا
نغروچ . [ ن ُ ] (اِ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن سازند و به عربی مدمک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از منتهی الارب ) (از جهانگیری ). وردنه . تیرک . مطمله . (یادداشت مؤلف ) .
-
مدمک
لغتنامه دهخدا
مدمک . [ م ِ م َ ] (ع اِ) نغروج . چوبی که بدان خمیر نان را پهن سازند. (منتهی الارب ). تیرک نان . (فرهنگ خطی ). وردنه . (ناظم الاطباء).
-
نفروج
لغتنامه دهخدا
نفروج . [ ن َ / ن ُ ] (اِ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن را به عربی مدمک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). چوبک . شوبق [ معرب چوبک ] . مطمله . وردنه . تیروَرکُن . تیر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نغروچ شود...