کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وَ ] (اِ)وردنه . اطاقی که جلو آن باز باشد. (ناظم الاطباء).
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی ، در 9 هزارگزی باختری سلماس ، دارای 320 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وِ ] (اِ) ج ِ ورد. شاگردان و مریدان . (برهان ). رجوع به ورد شود.
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [وَ ] (ع اِ) بنت وردان . رجوع به «بنت وردان » شود.
-
واژههای مشابه
-
وادی وردان
لغتنامه دهخدا
وادی وردان . [ ی ِ وَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از معجم البلدان ذیل وردان ). رجوع به معجم البلدان شود.
-
ابن وردان
لغتنامه دهخدا
ابن وردان . [ اِ ن ُ وَ ] (ع اِ مرکب ) سنگم . (مهذب الاسماء). سوسکه . (خلاص نطنزی ). سوسک سرخ که بیشتر در حمامها و در بالوعه ها باشد. تذو. (مهذب الاسماء).
-
بنات وردان
لغتنامه دهخدا
بنات وردان . [ ب َ ت ُ وِ ] (ع اِ مرکب ) آنچه در نجاست است از کرمها. (زمخشری ) صرصر. زیز. جقا. سوسک سرخ . کرمهای نجاست . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 88 شود.
-
بنت وردان
لغتنامه دهخدا
بنت وردان . [ ب ِ ت ُ وِ ] (ع اِ مرکب ) سوسک سرخ . تسنه . گوگال . خبزدوک . خبزدو. سوسک سیاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نوعی حشره ٔ سیاه که معروف است . ج ، بنات وردان . (از المرصع). رجوع به یاقوت ج 1 ص 395و لکلرک در شرح کلمه ٔ ذراریح از ابن البیطار ...
-
جستوجو در متن
-
دودالجراد
لغتنامه دهخدا
دودالجراد. [ دُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) نبات وردان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به وردان شود.
-
تاتو
لغتنامه دهخدا
تاتو. (اِ) جانوری که در حمامها و جز آن متکون شود و بتازی ابن وردان گویند. (ناظم الاطباء)
-
ابویعلی
لغتنامه دهخدا
ابویعلی . [ اَ بو ی َ ؟ ] (اِخ ) سلمةبن وردان . محدث است .
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) حاتم بن وردان . محدث است .