کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورثه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ورثة
لغتنامه دهخدا
ورثة. [ وَ رَ ث َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وارث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وارث شود.- تو ورثه افتادن ؛ مالی که متنازع فیه وراث کسی باشد.- || زنی که افراد مختلف از او تمتع برند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
پنبه رسه
لغتنامه دهخدا
پنبه رسه . [ پَم ْب َ رَ س َ ] (اِخ ) نام محله ای به قزوین . پنبه ریسه .- امثال :یک خانه داریم پنبه رسه میان هفتاد ورثه .
-
ببز
لغتنامه دهخدا
ببز. [ ب َب ْ ب ُ ] (اِخ ) آبادیی بزرگ بر کنار نهر عیسی بن علی در پایین سندیه و بالای فارسیه که وقف بر ورثه ٔ وزیر رئیس الرؤساء بوده است . (از معجم البلدان ).
-
مناسخات
لغتنامه دهخدا
مناسخات . [ م ُ س َ] (ع اِ) ج ِ مناسخة. تبدیل سهام ترکه به سهام دیگری به علت مرگ یکی از ورثه ٔ متوفی قبل از تقسیم ترکه ٔ او، چنانکه اگر کسی فوت کند و ترکه ٔ او بین ورثه تقسیم نشده باشد و در این حین یکی از وراث فوت کند چون اصل فریضه نسخ شده و باید اصل...
-
رقبی
لغتنامه دهخدا
رقبی . [ رُ با ] (ع اِ) عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثه ٔ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین ، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی...
-
توریث
لغتنامه دهخدا
توریث . [ ت َ ] (ع مص ) میراث دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وارث گردانیدن و شریک ورثه ٔ کسی نمودن دیگری را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آتش جنبانیدن تا شعله زند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الم...
-
ریشار
لغتنامه دهخدا
ریشار. (اِخ ) .(خان ) یوسف . ملقب به مؤدب الملک . وی سالهای دراز دردارالفنون تهران معلم زبان فرانسه بود (متولد تهران 1868 و متوفای تهران 1935 م ). او کلکسیون کاملی از مسکوکات ایران در مدت عمر خود جمع کرده بود که هم ازحیث ارزش تاریخی و هم از جهت قسمت...
-
اصحاب فرایض
لغتنامه دهخدا
اصحاب فرایض . [ اَ ب ِ ف َ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب فروض . در نزد اهل فرایض عبارت از ورثه ای هستندکه برای آنان در قرآن یا سنت یا اجماع سهام معینی فرض شده است . کذا فی الشریفی و غیره . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به فرایض و ارث شود....
-
برکد
لغتنامه دهخدا
برکد. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دیهی قدیم و بزرگ است و کندزی عظیم دارد و این را برکد علویان خوانند بدان سبب که امیر اسماعیل سامانی این دیه را خرید و وقف کرد دو دانگ به علویان و جعفریان و دو دانگ بر درویشان و دو دانگ بر ورثه ٔ خویش . (تاریخ بخارای نرشخی ). و...
-
عمری
لغتنامه دهخدا
عمری . [ع ُ را ] (ع اِ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. (ناظم الاطباء). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری ؛ یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش ، در اختیار او گذاردم . (از اقرب ال...
-
یزدبن نارمجوسی
لغتنامه دهخدا
یزدبن نارمجوسی . [ ی َ دِن ِ م َ ] (اِخ ) صاحب تاریخ قم آرد: دارالخراج به شهرقم قدیماً و حدیثاً این سرایی است که الیوم معروف است به دارالخراج مشهور به سرای یزدبن نارمجوسی پس ازآن الیسع... از ورثه ٔ یزد بخرید و آن را دیوان خراج ساخت . (ص 38). و در ص 3...
-
صریح الملک
لغتنامه دهخدا
صریح الملک . [ ص َ حُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) این اصطلاح در تاریخ غازانی در ردیف قباله و صک (چک ) آمده و مقصود از آن واضح نیست : از جمله ٔ معظمات امور... یکی دعوی باطل است بعلت قبالات کهن و صکوک و صریح الملک مکرر که در دست هر کس مانده باشد. (تاریخ غازا...
-
مورث
لغتنامه دهخدا
مورث . [ م ُ وَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از توریث . وارث گرداننده و شریک ورثه ٔ کسی نماینده دیگری را. شریک کننده در میراث و داخل کننده کسی را در میراث . (ناظم الاطباء). وارث قرار دهنده . (یادداشت مؤلف ). || ارث گذار. ارث گذارنده برای کس یا کسانی ...
-
جبرئیل
لغتنامه دهخدا
جبرئیل . [ ج َ رَ ] (اِخ ) ابن عمربن طغرل خان از امراء بخارا است . نرشخی هنگام بحث از جامع بخارا از صاحب ترجمه چنین یاد میکند؛ تا بروزگار که قدرخان جبرئیل بن عمربن طغرل خان ببخارا امیر شد. و نام او طغرل بیک بود و کولارتکین لقب یافته بود وی چوبهای آن ...