کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ورام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ورام
لغتنامه دهخدا
ورام . [ وَ ] (اِ) چیزهای سهل و سبک و کم وزن . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز سهل و آسان . (ناظم الاطباء). هر چیز سبک و کم وزن و مختصر. (فرهنگ فارسی معین ) : جهان پر از خس و پرخار و پر ورام شده ست ترا کلام همی بی ورام باید کرد. ناصرخسرو.عطای او به ورام ...
-
ورام
لغتنامه دهخدا
ورام . [ وَ ] (اِخ ) ورامین . نام شهری از توابع ری و نام بلوکی که این شهر در آنجا واقعشده . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به ورامین شود.
-
ورام
لغتنامه دهخدا
ورام . [ وَرْ را ] (اِخ ) مسعودبن ابی فراس حلی ، عالمی فقیه ، محدث ، از اولاد مالک اشتر نخعی و از اساتید شیخ منتجب الدین ابوالحسن است . به سال 605 هَ . ق درگذشت . او راست : کتاب معروف به مجموعه ٔ ورام موسوم به تنبیه الخاطر و نزهة الناظر در اخلاق .
-
جستوجو در متن
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) ورّام بن ابی فراس حلّی . رجوع به ورام ... شود.
-
وارمین
لغتنامه دهخدا
وارمین . (اِخ ) نام شهری در ری که ورام یا ورامین نیز گویند. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از نام ورامین است . رجوع به ورامین شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ صَلْعی . شیخ ورام در آغاز جزء دوم کتاب خود که پر است از اخبار غلاة، روایتی از اسماعیل مشتمل بر معجزی از علی (ع ) نقل کرده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 139 شود.
-
رام اردشیرهرمزد
لغتنامه دهخدا
رام اردشیرهرمزد. [ اَ دَ هَُ م ُ ] (اِخ ) رامهرمز یا رامهرمز اردشیر یا رامز. پورداود در یشتها آرد: یکی ازشهرهای معروف ایران قدیم در ایالت خوزستان موسوم بوده است به رامهرمز بناشده ٔ هرمزد اول ، بقول حمزه ٔ اصفهانی شهر مذکور از بناهای اردشیر پاپکان است...
-
مقرم
لغتنامه دهخدا
مقرم . [ م ُ رَ ] (ع ص ) شتر گرامی که بر وی بار نکنند و خوار ورام ننمایند و به جهت گشنی بدارند آن را یا بجهت آنکه فربه شود تا بکشند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء). شتری که بر آن بار نکنند و رام ننمایند و فقط برای گشنی نگاه دارند. (...
-
تسخر
لغتنامه دهخدا
تسخر. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) به سخره گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ||...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن طاوس الفاطمی الحسنی الحلی ، برادر ابی و امی سید رضی الدین علی بن موسی ، و مادر او دختر ورام است . اومجتهدی واسعالعلم و امام در فقه و اصول و ادب و رجال و از اورع و اتقی و اثبت و اجل فضلاء عصر خویش بود.و در تحقیق رجا...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) سفیان بن سعیدبن مسروق بن حبیب ثوری کوفی تابعی . صاحب تذکرة الاولیاء گوید: او را امیرالمؤمنین گفتندی هرگز خلافت ناکرده . نقل است که گفت ای اصحاب حدیث زکوة حدیث بدهید. گفتند حدیث را زکوة چیست ؟ گفت آنکه از 200 حدیث...