کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وداق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وداق
لغتنامه دهخدا
وداق . [ وَ ] (ع مص ) خواهش گشن کردن ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ودق . ودقان . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
وداق
لغتنامه دهخدا
وداق . [ وِ ](ع اِمص ) آزمندی گشن . یقال : بها وداق . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وَداق شود.
-
واژههای همآوا
-
وداغ
لغتنامه دهخدا
وداغ . [ وَ ] (اِ) آتش را گویند که به عربی نار گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
ودقان
لغتنامه دهخدا
ودقان . [ وَ دَ ] (ع مص ) وَدَق . وَداق . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.
-
ودق
لغتنامه دهخدا
ودق . [ وَ دَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || (مص ) وَداق . ودقان . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||...