کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وخشور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وخشور
لغتنامه دهخدا
وخشور.[ وَ / وُ ] (اِ) بر وزن دستور، پیغمبر و رسول را گویند و به ضم اول هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : با ندا نمودند وخشور رابدید آن سراپا همه نور را. رودکی .یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فرداهمی گویندپنداری که وخشورند یا گندا....
-
جستوجو در متن
-
فرخشور
لغتنامه دهخدا
فرخشور. [ ف َ رَ ] (اِ) پیغمبر و رسول را گویند. (برهان ). همانا اصل آن فرخ وخشور بوده یعنی پیغمبر خوب و آن را فرز فرجیشور نیز گفته اند یعنی بزرگ پیغمبر و این لغت از دساتیر نقل شد. (از آنندراج ). ظاهراًتصحیف وخشور است . (یادداشت به خط مؤلف ). مصحف وخ...
-
وخشورپند
لغتنامه دهخدا
وخشورپند. [ وَ پ َ ] (اِ مرکب ) شریعت یعنی شرعی که پیغمبران قرار دهند و با بای ابجد [ وَخشوربند ] هم درست است . (برهان ). به معنی شریعت باشد که پیغمبران قرار داده باشند و آن را وخشوربند نیز گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وخشور و وخشوربند ش...
-
وخش
لغتنامه دهخدا
وخش . [ وَ ] (اِ) ابتداء و آغاز. (انجمن آرا) (آنندراج ). آغاز و ابتداء. (برهان ) (ناظم الاطباء). || کشف و الهام . وحی . فرتاب . (غیاث اللغات )(آنندراج ). پرتو بزرگی که خدای تعالی بر دل پیغمبران تابد. (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به وخشور شود.
-
پیامبر
لغتنامه دهخدا
پیامبر. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغامبر. پیغمبر. پیمبر. وخشور. نبی . رسول . آنکه واسطه ٔ ابلاغ سخنی باشد از کسی بدیگری خواه بزبان و خواه بنامه . رجوع به پیغامبر و پیغمبر و پیمبر شود. || قاصد. برید. پیک . پیک خبر رساننده . (شرفنامه ). || پیام آور. رجوع...
-
هیربدسار
لغتنامه دهخدا
هیربدسار. [ ب َ ] (اِخ ) نام نامه ای است از مه آبادکه پارسیان ایران او را نخست وخشور یعنی پیغمبر عجم دانند و آذر هوشنگ بزرگ خوانند و آن نامه را پای چمها یعنی ترجمه ٔ تحت اللفظی متعدد کرده اند. یکی از آن ترجمه ها ترجمه ٔ فریدون فرخ بوده و دیگری ترجمه ...
-
پیغامبر
لغتنامه دهخدا
پیغامبر. [ پ َ /پ ِ ب َ ] (نف مرکب ) پیامبر. پیمبر. پیغمبر. رسول . نبی . (منتهی الارب ). مرسل . (دهار). وخشور. که رسالت گذارد. آنکه ابلاغ پیام کند عموماً و پیغام خدا رساند خصوصاً. (از آنندراج ) : بوزرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی با خلل ب...
-
فرستاده
لغتنامه دهخدا
فرستاده . [ ف ِ رِ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) چیزی را گویند که شخصی به جهت کسی بفرستد. (برهان ). مرسله . مرسوله . (یادداشت به خط مؤلف ). || سفیر. قاصد.فرسته . (یادداشت به خط مؤلف ). فرسته . رسول . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). آنکه دیگری او را فرستد : فرستاده ...
-
اندا
لغتنامه دهخدا
اندا. [ اَ ] (اِ مص ) گلابه و کاه گل بر بام و دیوار مالیدن . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). گلاوه و کاهگل بر دیوار و بام مالیدن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مالیدن کاه و گلابه بود بر دیوار. (فرهنگ جهانگیری ). کاه گل کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء) ...
-
گاتها
لغتنامه دهخدا
گاتها. (اِخ ) کهنه ترین و مقدسترین قسمت اوستا گاتها میباشد که در میان یسنا جای داده شده است در خود اوستا گاثا و در پهلوی گاس آمده و جمع آن گاسان میباشد و گاسانیک ترکیب صفتی آن است یعنی مربوط به گاتها در پهلوی نیز بطور خصوصی هر فرد از اشعار گاتها را (...
-
کندا
لغتنامه دهخدا
کندا. [ ک َ / ک ُ ] (ص ، اِ) حکیم و فیلسوف و دانا و منجم . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دانا و حکیم . (آنندراج ). فیلسوف و مهندس و دانا. (اوبهی ). کاهن بود، اعنی آنکه چیزی از خود گوید. فیلسوف و دانا باشد. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 27).فیلسوف و دانا و جادو...
-
پیغمبر
لغتنامه دهخدا
پیغمبر. [ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) پیغام برنده . پیغامبر. رسول . نبی . فرستاده ٔ خدا. وخشور. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پیامبر. پیمبر. نذیر. (منتهی الارب ) : بشاه جهان [گشتاسپ ] گفت [زرتشت ] پیغمبرم ترا سوی یزدان همی رهبرم . دقیقی .چنین گفت...
-
رضائیه
لغتنامه دهخدا
رضائیه . [ رِ ئی ی َ ] (اِخ ) نام اصلی این شهر ارومیه یا اورمیه است که در اواسط سلطنت رضاشاه به رضائیه تغییر نام یافت و تا آخر دوران پهلوی به همین نام خوانده میشد. در 921هزارگزی شمال باختری تهران و 125هزارگزی جنوب باختری تبریز و 144هزارگزی جنوب خوی و...
-
زردشت
لغتنامه دهخدا
زردشت . [ زَ دُ ] (اِخ ) بمعنی زره تشت است . (جهانگیری ). شخصی که دین آتش پرستی را بهمرسانید و احوال او در لغت زراتشت بخوبی مذکور شد و بعضی گویند زردشت به زبان سریانی نام ابراهیم علیه السلام است و بعضی دیگر گویند که زردشت و برزین هر دو امامان ملت ابر...