کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وحشت افکن رایانه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خانه ٔ وحشت
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. گور. مدفن .
-
سیاه خانه ٔ وحشت
لغتنامه دهخدا
سیاه خانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. روزگار : در دم سپید مهره ٔ وحدت بگوش دل خیز از سیاه خانه ٔ وحشت بپای جان . خاقانی .|| کنایه از لحد و گور و قبر. (آنندراج )(برهان ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
دشمن افکن
لغتنامه دهخدا
دشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.و رجوع به...
-
پیل افکن
لغتنامه دهخدا
پیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع . صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده . پیل اوژن : چو کاموس پیل افکن شیر مردچومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی .چه صع...
-
ماتگه
لغتنامه دهخدا
ماتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای مات شدن : ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .خاقانی .
-
گردگیر
لغتنامه دهخدا
گردگیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) شجاع و دلاور گیرنده . (برهان ) : یکی مرد بُد نام او اردشیرسواری گرانمایه ٔ گردگیر. دقیقی .دریغ آن هژبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .دلیر است و اسب افکن و گردگیرعقاب اندرآرد ز گردون به تیر. فردوسی .چنین گفت ک...
-
دشمن مال
لغتنامه دهخدا
دشمن مال . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن مالنده . مغلوب کننده ٔ دشمن . عدومال : خسرو شیر دل پیل تن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال . فرخی .ای جهاندار بلند اختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال . فرخی .بروز بزم ز بهر ویند دوست نوازبروز رزم ...
-
کفک
لغتنامه دهخدا
کفک . [ ک َ ] (اِ) بمعنی کف باشد مطلقاً اعم از کف صابون و کف آب و کف گوشت و کف دهان و کف شیرو امثال آن . (برهان ) (از غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زبد. (دهار) (ترجمان القرآن ). تفل . تفال . (منتهی الارب ). رغوه . کفچ . (فرهنگ جهانگیری ) : مرد حر...
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . (ع اِ) درختان انبوه و درهم ، بفتح اول هم به همین معنی است . درختان نی و حلفا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیستان . (غیاث اللغات ). || بیشه ٔ شیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). غیلَة با افزودن هاء به آخر آن گفته نمیشود. (منتهی الارب...
-
رخ برافروختن
لغتنامه دهخدا
رخ برافروختن .[ رُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ به چهره آوردن . به رنگ آوردن رخسار. رنگ رخساره بگردانیدن بسبب حالتی درونی و آن گاه از شادی و فرح و انبساط باشد و گاه از خشم و غضب و گاه از نازش و فخر به چیزی : ز گفتار او رخ برافروخت شاه بخندید و رخشنده ...
-
مؤسس
لغتنامه دهخدا
مؤسس . [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس . آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده . (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده . (آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده . پی افکننده . آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن . بانی . ج ، م...
-
مجمره گردان
لغتنامه دهخدا
مجمره گردان . [ م ِ م َ رَ / رِ گ َ ] (نف مرکب ) مجمره سوز. (آنندراج ). آن که بوی سوز در مجلس گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجمره دار. مجمردار : مجمره گردان شمال ، مروحه زن شاخ بیدلعبت باز آسمان ، زوبین افکن شهاب . خاقانی .صبحگاهی که صبا مجمره...
-
دلدوز
لغتنامه دهخدا
دلدوز. [ دِ] (نف مرکب ) دل دوزنده . آنچه موجب آزار و رنج دل گردد. دلخراش . خراشنده ٔ دل . (ناظم الاطباء) : ای مژه تیر و کمان ابرو تیرت بچه کارتیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ . فرخی .- غمزه ٔ دلدوز ؛ گیرا. مؤثر : تیری از آن غمزه ٔ دلدوز جست بر جگرش ...
-
اخ
لغتنامه دهخدا
اخ . [ اَ ] (ع اِ) برادر : واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی . (قرآن 30/20 - 31). در این وقت اخی و معتمدی ابوالقاسم ابراهیم بن عبداﷲ الحصری ... برسولی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ).بسوی تست همه میل دولت و اقبال چو میل یارسوی یار و میل اخ سوی اخ . سوزنی...