کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وجد و حال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حال کردن
لغتنامه دهخدا
حال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کیف کردن . طرب . شعف . وجد. (غیاث اللغات ). || در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن . لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی : دیشب نظر در آینه ٔ خط و خال کردخال و خطی بدید که افتاد و حال ...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...
-
شوریده
لغتنامه دهخدا
شوریده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )درهم . آشفته . منقلب . دگرگون : چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ...
-
شطحات
لغتنامه دهخدا
شطحات . [ ش َ طَ ] (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) شطحیات . کلمات کفرآمیز که صوفیان در حال بیخودی بر زبان رانند. (یادداشت مؤلف ). عباراتی که صوفیان در حال وجد و غلبه ٔ شهود حق بر زبان رانند بطوری که جز خدای در آن هنگام چیزی نبینند، مانند انا الحق و لیس ...
-
سنجرستان
لغتنامه دهخدا
سنجرستان . [ س َ ج َ رِ ] (اِ مرکب ) خانقاه . و آن جائی است که مردمان در آن وجد و سماع کنند. چه سنجر به معنی مردمان صاحب حال و ستان جای بسیار چیزها باشد. (برهان ) (آنندراج ). آنجا که مشایخ درویشان در آنجا عبادت دریافت کنند. (انجمن آرا). اما این لغت د...
-
سنجر
لغتنامه دهخدا
سنجر. [ س َ ج َ ] (ترکی ، اِ) مرغ شکاری جغتائی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرنده ای است شکاری . (برهان ). || (ص ) مردمان صاحب حال و وجد و سماع . (برهان ) (آنندراج ). از لغات دساتیری است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
چرخ زن
لغتنامه دهخدا
چرخ زن .[ چ َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از رقاص باشد. (برهان ) (آنندراج ). رقاص . (ناظم الاطباء). بازیگر : در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام . خاقانی .|| کنایه از مردم سیاحت کننده باشد. (برهان ). کنایه از سیاح . (آنندراج...
-
زخمه ساختن
لغتنامه دهخدا
زخمه ساختن . [ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) نواختن . ساختن آهنگ . زخمه زدن . زخمه سازی : بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم . خاقانی .مطرب چه زخمه ساخت که در پرده ٔ سماع بر اهل وجد و حال در های و هوی ببست .حافظ.
-
شطحیات
لغتنامه دهخدا
شطحیات . [ ش َ طَ حی یا ] (ع اِ) ج ِ شطحیة، به معنی سرریز دیگ . (یادداشت مؤلف ). || (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) سخنان خلاف شرع بر زبان آوردن و چیزهای مخالف ظاهر شرع گفتن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). کلماتی که در وقت مستی و ذوق ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ، مکنی به ابوالعباس . از معتبرین عرفای اوایل مائه ٔ چهارم هجریه است و از اهالی شیراز، در بدایت سلطنت آل بویه در آن ملک معروف و مشهور بوده و بخوبی حال موصوف و مرشد عارف کامل و شیخ اجل ابوعبداﷲبن خفیف است و او در کتاب خ...
-
شطح
لغتنامه دهخدا
شطح . [ ش َ ] (ع اِ) کلمه ای که بدان بزغاله ٔ یکساله را رانند و زجر کنند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شِطَّح شود. || (از ع ، اِ) (اصطلاح عرفان ) آنچه صوفیان گاه وجد و حال بیرون از شرع گویند. (یادداشت مؤلف ). عبارت است از کلام فراخ گفتن بی التفات و ...
-
ام صبیان
لغتنامه دهخدا
ام صبیان . [ اُم ْ م ِ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) کخ بچگان . نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان : کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب کز دم ابن اﷲ او را ام صبیان آمده . خاقانی .دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته کز بنات فکر او عودالصلیبش یافتم . خاق...
-
خرقه بازی
لغتنامه دهخدا
خرقه بازی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال . (از آنندراج ) : مغنی ز اشعار من این غزل به آهنگ چنگ اندرآور عمل که تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ (از آنندراج ).گهی م...
-
خرقه درانداختن
لغتنامه دهخدا
خرقه درانداختن . [ خ ِ ق َ / ق ِ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال : شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته . خاقانی . || خرقه از تن بیرون آوردن : زاهد و راهب سوی من تاختندخرقه و زنار درانداختند. ...
-
خوش شدن
لغتنامه دهخدا
خوش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن و نکو شدن . || التیام یافتن . || به وجد درآمدن . خوشحال شدن . مسرور گشتن . اهتزاز : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب . مولوی . || به حال درآمدن . به حالت صوفیانه ای درآمدن ...