کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء)....
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.
-
واژههای مشابه
-
وجد کردن
لغتنامه دهخدا
وجد کردن . [ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح صوفیه ) حرکت کردن از روی مستی و شوق و این اصطلاح اهل سماع است . (آنندراج ). به شوق آمدن و آشفته گشتن . (ناظم الاطباء) : درتنگنای خلوت غم میکند کلیم وجدی که گردباد به صحرا نمیکند.کلیم (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
وجاد
لغتنامه دهخدا
وجاد. [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وجد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی ایستادنگاه آب . رجوع به وجد شود.
-
تواجد
لغتنامه دهخدا
تواجد. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) جُستن و یافتن . (آنندراج ). || وجد خواستن به تکلف . اظهار وجد کردن بدون بودن آن . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد).
-
موجدة
لغتنامه دهخدا
موجدة. [ م َ ج ِ دَ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر کسی . وجد. (منتهی الارب ). جدة. (منتهی الارب ). خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به وجد شود.
-
ابوعبیدة
لغتنامه دهخدا
ابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن محمدبن عماربن یاسر او از پدر وجد خویش و از او اسماعیل بن صخر روایت کند.
-
ذوعبدان
لغتنامه دهخدا
ذوعبدان .[ ع َ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک حمیر یمن . و ابن الکلبی گوید ابن الاعبودبن السکسک بن اشرس بن ثور. وجد فی حجر مکتوب بالیمن قبر القیل ذوعبدان وجد معه سبعة اجربة ذهب کل جراب فیه اربعة جرب ذکره ابن الکلبی .
-
واجدة
لغتنامه دهخدا
واجدة. [ ج ِ دَ ] (ع ، ص ) تأنیث واجد. رجوع به واجد شود. || خشمگین . (مهذب الاسماء). در اقرب الموارد نیز وجد علیه به معنی غضب آمده است .
-
مازن
لغتنامه دهخدا
مازن . [ زِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن زبیدبن منبه از سعدالعشیره واز کهلان وجد جاهلی است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 824).
-
لنگرگیر
لغتنامه دهخدا
لنگرگیر. [ ل َ گ َ ] (نف مرکب ) کشتی که به سبب گرانی به جای خود تواند ایستاد. (آنندراج ) : بود معذور گر در وجد آید سالک واصل که کشتی نیست لنگرگیر چون گردیددریائی .محمدسعید اشرف .