کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وثاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وَ ] (اِ) خانه . (سروری ) (بهارعجم ). رجوع به وِثاق و وُثاق شود.
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وَ ] (ع اِ) هرچیز که بدان چیزی را بندند مانند ریسمان و بند و قید و زنجیر. (ناظم الاطباء) : فشدّوا الوَثاق فاما مناً بعد وَ اما فداءً. (قرآن 44/47).
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وِ ] (ع ، اِ) بند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بند و قید. (منتهی الارب ) (آنندراج از منتخب و لطائف و مدار). || گرفتاری . || معسکر و لشکرگاه . || (مص ) مواثقة. عهد و پیمان کردن باهم . (ناظم الاطباء). || (ص ) ج ِ وثیق . (منتهی الارب ) (ناظم...
-
وثاق
لغتنامه دهخدا
وثاق . [ وُ ] (اِ) خانه . (کشف ) (لطایف ) (غیاث اللغات ). حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ٔ ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگ...
-
واژههای مشابه
-
هم وثاق
لغتنامه دهخدا
هم وثاق . [ هََ وُ ] (ص مرکب ) هم اتاق . هم حجره : دوستی ، هم وثاقی ازآن ِ وی که بر او عاشق بودی به آهنگ وی بنزد وی آمد. (تاریخ بیهقی ).مهدی امت تویی زآنکه به معنی توراعزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار. خاقانی .ای معبّر مژده ای فرما که دوشم آفتاب در شک...
-
واژههای همآوا
-
وساق
لغتنامه دهخدا
وساق . [ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واسق ، به معنی ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
وثق
لغتنامه دهخدا
وثق . [ وُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِوَثاق و وِثاق . (ناظم الاطباء). رجوع به وثاق شود.
-
مواثق
لغتنامه دهخدا
مواثق . [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء). معاهد. (از اقرب الموارد). رجوع به مواثقة شود.
-
متعاهد
لغتنامه دهخدا
متعاهد. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) هم عهد و هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، متعاهدین . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاهد شود.
-
مواثقة
لغتنامه دهخدا
مواثقة. [م ُ ث َ ق َ ] (ع مص ) عهد و پیمان کردن با هم . وثاق . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با کسی عهدبستن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). با کسی استواری کردن . (المصادر زوزنی ).
-
اتاق
لغتنامه دهخدا
اتاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) خانه و خیمه و بجای قاف غین معجمه نیز آمده و شاید اصل آن وثاق عربی باشد و ترکان عثمانی ((اُدَه )) تلفظ کنند و صاحب غیاث اللغات بنقل ازمصطلحات و لغات ترکی این لفظ را ترکی دانسته است .
-
وثاقی
لغتنامه دهخدا
وثاقی . [ وُ ] (ص نسبی )منسوب به وثاق . غلامی که با غلامان دیگر در حجره هایی متصل به سرای سلطنتی منزل داشت و آنان را وثاقیان مینامیدند. (فرهنگ فارسی معین ) : غلامان وثاقی را جدا به کوشک کهن محمودی فرودآوردند. (تاریخ بیهقی ). و به در حاجب سرای با سلاح...