کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واکهگشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِ) خربزه . (الفاظ الادویه ). خربزه برادر هندوانه . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). وبمعنی خربزه مثال و شاهدی ندارند (لغت نویسان ) شاید پالیز خربزه را که به کاف تازی کشت گویند کاف پارسی گمان برده اند و معنی خربزه دانسته . (آنندراج ). || کدو. ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان سراوان واقع در 62000 گزی شمال باختری سراوان ، کنار راه شوسه ٔ خاش به سراوان . هوای آن گرم و دارای 943 تن سکنه است . آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و خرماست . شغل اهالی زراعت است و راه شوسه...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 5هزارگزی جنوب فومن . هوای آن معتدل و مرطوب و دارای 3170 تن سکنه است . آب آنجا از نهر گشت و استخر و محصول آن برنج ، چای ، توتون ، سیگار و ابریشم است . شغل اهالی زراعت و ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) حک کردن و محو ساختن . (برهان ) (جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تا او ز نقش چهره ٔ خود پرده برگرفت ما نقش دیگران ز ورق میکنیم گشت . اوحدی مراغه ای (از آنندراج ).بسی گناه کبیر و صغیر کردم گشت که نز ...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ َ ] (مص مرخم ، اِمص ) قیاس کنید با کردی گَشت (تفریح ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیر و گشت . (برهان ). سیر و گردیدن . (غیاث ). مشی و سیر و گردش . (ناظم الاطباء). گشت زمان . صرف دهر. طواف . طوف : به وصال اندر ایمن بدم از گشت زمان تا فراق...
-
گشت
لغتنامه دهخدا
گشت . [ گ ِ ] (اِ) جمیع و همه آمده الوار بسیار گویند. (آنندراج ). در تداول لوطیان ، همه . همگی . کلاً. غاطبة. طراً : گرفتند گردان بکین ساختن جهان از یلان گشت پرداختن .اسدی .
-
گشت رودخانه
لغتنامه دهخدا
گشت رودخانه . [ گ َ ت ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 9هزارگزی جنوب شهر فومن . هوای آن معتدل ومرطوب و دارای 1074 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ گشت و محصول آن برنج ، چای ، ابریشم و لبنیات است . شغل اهالی ...
-
گشت زدن
لغتنامه دهخدا
گشت زدن . [ گ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ) : به زندان غمم چون لاله در خون کی بود یارب که چون نرگس قدح بر کف زنم گشت چمن با او.بنای هروی (از آنندراج ).
-
گشت زمان
لغتنامه دهخدا
گشت زمان . [ گ َ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) گشت زمانه صرف دهر. گردش روزگار : نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش . فردوسی .برون کند چو درآمد به خشم گشت زمان ز قصر قیصر و از خوان خویشتن خان را. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 9).کسی که عی...
-
گشت سلامتی
لغتنامه دهخدا
گشت سلامتی . [ گ َ ت ِ س َم َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از خراج باشد که قاضیان هنگام مداورت از رعایا برگیرند. (آنندراج ).
-
گشت کردن
لغتنامه دهخدا
گشت کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیر کردن و گردیدن . (آنندراج ). گشت زدن : که تا این زمان هرچه رفت از نبردبه کام دل ما همی گشت کرد. فردوسی .باده ٔگلگون بده تا سوی گل گشتی کنم یار من چون گل به گلگشت چمن بازآمده است . میر حسن دهلوی (از آنندراج ).چو...
-
گشت برگشت
لغتنامه دهخدا
گشت برگشت . [ گ َ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) پیچ برپیچ . (برهان ) (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نام رستنی بود بر هم پیچیده ، مانند ریسمان بهم تافته و از پنج عدد بیشتر نمی باشد و قاطع شهوت است و اگرطفلی در گهواره گریه بسیار کند در زیر او قدری از آن بگذارند آرام ...
-
هم گشت
لغتنامه دهخدا
هم گشت . [ هََ گ َ ] (ص مرکب ) هم سیر. دو کس که با هم سیر و گردش نمایند. (آنندراج ).
-
سال گشت
لغتنامه دهخدا
سال گشت . [ گ َ ] (ن مف مرکب ) پیر سال خورده . (آنندراج ) سالدیده . پیر. (استینگاس ).
-
پنج گشت
لغتنامه دهخدا
پنج گشت . [ پ َ گ ُ ] (اِ مرکب ) نباتی است که به هندی سنهانو گویند. (غیاث اللغات ). تخم آن را فلفل صفالبه نامند. پنج انگشت . رجوع به پنج انگشت شود.