کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واویلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واویلا
لغتنامه دهخدا
واویلا. [ وَ ] (ع صوت مرکب )کلمه ٔ افسوس مأخوذ از تازی که در نوحه و ماتم استعمال کنند. (ناظم الاطباء). به معنی افسوس ، چه لفظ وا کلمه ٔ ندبه است و ندبه به ضم به معنی نوحه ٔ ماتم و ویل به معنی افسوس و اندوه و در آخر الف برای مد صوت که در حالت ندبه در...
-
جستوجو در متن
-
واویلاه
لغتنامه دهخدا
واویلاه . [ وَ ] (ع صوت مرکب ) واویلا. دریغا! افسوس ! رجوع به واویلا شود.
-
واویلتا
لغتنامه دهخدا
واویلتا. [ وَ ل َ ] (ع صوت مرکب ) واویلا.- واویلتا کردن : برسر چاهی بدید آن دزد راکه فغان می کرد و هم واویلتا.مولوی .
-
ولولة
لغتنامه دهخدا
ولولة. [ وَل ْ وَ ل َ ] (ع مص ) بانگ کردن کمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ و فریاد کردن زن . (منتهی الارب ). بانگ و فریاد کردن زن به ویل . (اقرب الموارد). واویلا گفتن . (غیاث اللغات ) (برهان ).
-
وا
لغتنامه دهخدا
وا. (ع پیشوند) مزید مقدم عربی که استغاثه را رساند. اشارت از واویلا باشد. (غیاث ): وااسلاماه . وااسفاه . وااسفا!. دریغا!. دردا!. دردا و دریغا، ای دریغ.حسرتا. واحسرتا. رجوع به اسفاه شود. واشریعتا. وامحمداه . وامحمدا. واویلا. واعلیاه . وانفسا. وااماه گف...
-
کوتوله
لغتنامه دهخدا
کوتوله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) قصیر و کوتاه . (از ناظم الاطباء). کوتاه قد. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عوام ، کسی که بالا از حد طبیعی بسیار کوتاهتر دارد. پست قد. کوتاه بالا. قصیرالقامه . قدکوتاه . نهایت پست قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کوتوله واو...
-
ویله
لغتنامه دهخدا
ویله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) صدا و آواز. فریاد عظیم و شور و واویلا کردن را نیز گویند. (برهان ). بانگ عظیم بود. (لغت فرس اسدی ) : در این بیم بودند و غم یکسره که گرشاسب زد ویله ای از دره . اسدی (از حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ).بازدانی به علم منطق طیر...
-
تربه بر
لغتنامه دهخدا
تربه بر. [ ت ُ ب ِ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان چهارفریضه است که در بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی و 25هزارگزی بندر انزلی بر کنارمرداب واقع شده است . جلگه ای مرطوب است و 330 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ واویلا و محصول آن توتون سیگار و ابریشم و صیفی ...
-
نابهره
لغتنامه دهخدا
نابهره . [ ب َ رَ / رِ ](ص مرکب ) نبهره . زر قلب ناسره . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). ناسره و نبهره . کاسد. نارایج . (شعوری ). نبهرج معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). زر ناپاک . ناروا. || بزرگ . عظیم . (برهان ) (شعوری ) (غیاث ا...
-
اشبلا
لغتنامه دهخدا
اشبلا. [ اِ ب ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان چهارفریضه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی ، 15000گزی از طریق مرداب و 22000گزی از طریق خشکی کنار مرداب . مرطوب . معتدل . با 138 تن سکنه . گیلکی . آب آن از رود واویلا. محصول آن برنج ، توتون ، سیگار، ابریشم ، صیفی ...
-
پوستین باژگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باژگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن . عظیم مصمم شدن . پوستین باشگونه کردن : بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کنم کوه را از بیخ و از بن برکنم . مولوی .و رجوع به پوستین باشگونه کر...
-
عزا گرفتن
لغتنامه دهخدا
عزا گرفتن . [ ع َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زاری و شیون کردن و به حالت ماتم زدگان درآمدن و برای سوک و مصیبت لباس سیاه در بر کردن . (ناظم الاطباء). مجلس ماتم گرفتن در مرگ عزیزی . (فرهنگ عوام ). اقامه ٔ سوکواری بسبب مرگ کسی . (فرهنگ فارسی معین ) : گر ماه...
-
بیعة
لغتنامه دهخدا
بیعة. [ ب َ ع َ ] (ع مص ) بیعت . دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت واطاعت . (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). مبایعة.- بیعةالحرب ؛ بیعتی بود که هفتاد تن از مردم مدینه با رسول (ص ) کردند در موسم حج یک سال پس از بیعت اولی و از آن را بیعةالحرب نامن...
-
مندوب
لغتنامه دهخدا
مندوب . [ م َ ] (ع ص ) مستحب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). (نزد فقهاء) عملی است که در نظر شارع انجام دادن آن راجح بر ترک آن است اما ترک آن جایز است . (از تعریفات جرجانی ). || مرده که بر آن گریند و بشمارند نیکیهای وی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الا...