کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وان
لغتنامه دهخدا
وان . (اِخ ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طِریخ (به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است ) .
-
وان
لغتنامه دهخدا
وان . (اِخ ) نام شهری است در ترکیه ، واقع در فلات ارمنستان در ساحل شرقی دریاچه ٔ وان . (دائرة المعارف اسلامی از حاشیه ٔ برهان ). نام ولایتی از ملک آذربایجان . (جهانگیری ).نام شهری است از ولایت شروان . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). شهری است از اقلیم چه...
-
وان
لغتنامه دهخدا
وان . (روسی ، اِ) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که در حمام نصب کنند ودر آن بدن را شستشو دهند. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
وان
لغتنامه دهخدا
وان .(پسوند) بان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی محافظت و نگاهبانی . || نگهبان . نگاهدارنده . حارس . و محافظت کننده . همچو گله وان و دشتوان و فیلوان و امثال آن ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان قاطع). حافظ. نگاهبان . (انجمن آرا). || شبه . مانن...
-
واژههای مشابه
-
وأن
لغتنامه دهخدا
وأن . [ وَءْن ْ ] (ع ص ) پهن . عریض . (از منتهی الارب ). هر چیز عریض . (از اقرب الموارد). || مرد پهن تن . (منتهی الارب ). رجل عریض . و هی وأنة. (اقرب الموارد).
-
کشتی وان
لغتنامه دهخدا
کشتی وان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کشتی بان . ملاح . کشتی ران . (یادداشت مؤلف ).
-
گوگل وان
لغتنامه دهخدا
گوگل وان . [ گ َ / گُو گ َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) گوگل بان . رجوع به گوگل بان شود.
-
گرمابه وان
لغتنامه دهخدا
گرمابه وان . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حمامی . (زمخشری ). رجوع به گرمابه بان شود.
-
تایی وان
لغتنامه دهخدا
تایی وان . (اِخ ) نامی است که ژاپنیها به «فرمز» میدهند. رجوع به «فرمز» شود.
-
دریاچه ٔ وان
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ وان . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طریخ . دریاچه ٔ خلاط. دریاچه ای است به آسیای صغیر. رجوع به وان و بحیره ٔ ارجیش در ردیفهای خود و تاریخ ایران باستان ج 12 ص 148 شود.
-
دروازه وان
لغتنامه دهخدا
دروازه وان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دروازه بان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). بواب . و رجوع به دروازه بان شود.
-
دیده وان
لغتنامه دهخدا
دیده وان . [ دی دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از: دیده + وان = بان ) دیدوان . دیدبان . دیده بان . (آنندراج ).
-
ماده وان
لغتنامه دهخدا
ماده وان . [ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 202).
-
مرهش وان
لغتنامه دهخدا
مرهش وان . [ م َ هَِ ] (اِ) از ماههای بابلی است مطابق با ماه نوامبر. درباره ٔ کوروش کبیر گویند در سوم ماه مرهش وان بابلی یا نوامبر 529 ق .م . وارد بابل شد و به شهر مصونیت داد. (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ص 388 و 392).