کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وامانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وامانده
لغتنامه دهخدا
وامانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . (ناظم الاطباء). بازمانده . مفتوح . گشوده . مانده : عین جاحمه ؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ). || خسته . مانده . درنگی کرده . (ناظم الاطباء). بستوه آمده . (آنندراج ). که از بسیاری رفتن یا گرانی بار به پیش رفتن...
-
جستوجو در متن
-
واخورده
لغتنامه دهخدا
واخورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وامانده . ناامید. مأیوس . || متعجب . رجوع به واخوردن شود.
-
اقعاد
لغتنامه دهخدا
اقعاد. [ اَ ] (ع اِ) بیماریی است که در ران شتر عارض گردد و وامانده گرداند او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بی صاحب مانده
لغتنامه دهخدا
بی صاحب مانده . [ ح ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نوعی نفرین . وامانده . (یادداشت مؤلف ).
-
جاحمة
لغتنامه دهخدا
جاحمة. [ ح ِ م َ ] (ع ص ) چشمی که بازمانده باشد:عین جاحمة؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حواقل
لغتنامه دهخدا
حواقل . [ ح َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ حوقل . پیران وامانده از جماع . (مهذب الاسماء). رجوع به حوقل شود.
-
واماندگی
لغتنامه دهخدا
واماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بازماندگی . حالت آن چیزی که بازمانده و گشاده باشد. (ناظم الاطباء) : واماندگی اندر پس دیوار طبیعت حیف است و دریغا که در صلح بهشتیم . سعدی .|| خستگی . کوفتگی . بی رمقی و بی حالی . حالت وامانده . رجوع به وامانده شود. ...
-
متسلل
لغتنامه دهخدا
متسلل . [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) بازگشته و وامانده ٔ از عقب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کسی و یا چیزی که پنهان و نادیده بیرون می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
برجای مانده
لغتنامه دهخدا
برجای مانده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده و خسته و فرسوده از ماندگی . (ناظم الاطباء). || مبتلا به بیماری فالج . || بازپس مانده . وامانده .
-
رانده و مانده
لغتنامه دهخدا
رانده و مانده . [ دَ / دِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کنایه از شخص بدبخت وامانده .- امثال :- رانده و مانده ٔ هفتاد و دو ملت ؛ از همه جا رانده ومانده . (یادداشت مؤلف ).از اینجا رانده از آنجا مانده .
-
قعدی
لغتنامه دهخدا
قعدی . [ ق ُ دی ی ] (ع ص ) مرد بسیارنشست و بسیارخواب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَعدی ّ شود. || وامانده و عاجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
بارافتاده
لغتنامه دهخدا
بارافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه : یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتندبیوفا یاران که بربستند بار خویش را.سعدی (خواتیم ).
-
افتاخ
لغتنامه دهخدا
افتاخ . [ اِ ] (ع مص ) مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وامانده گردیدن . (از اقرب الموارد). || تاسه و دمه برافتادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
خسته و مرده
لغتنامه دهخدا
خسته و مرده . [ خ َ ت َ / ت ِ وُ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) وامانده . درمانده . قدرت انجام امری را (بواسطه مصرف شدن نیروی انجام آن امر) از دست داده . مانده .