کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
والاسری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
والاسری
لغتنامه دهخدا
والاسری . [ س َ ] (حامص مرکب ) علو مقام و حسب . سرفرازی . والاسر بودن . صفت والاسر. رجوع به والاسر شود : ترا گر فزون است والاسری ولیکن نداری ز من برتری .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
والاسر
لغتنامه دهخدا
والاسر. [ س َ ] (ص مرکب )عالیمقام . والاحسب . بلندمرتبه . سرافراز : نه خسرونژادی نه والاسری پدرت از سپاهان بد آهنگری . فردوسی .بر بخردان مرگ والاسران به از زندگانی بدگوهران .اسدی .
-
پتکداری
لغتنامه دهخدا
پتکداری . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) آهنگری : بدو گفت طوس ای یل شوربخت چگوئی سخنهای بی مغز و سخت نه خسرونژادی نه والاسری پدرت ازسپاهان بد آهنگری چو بر ما کمربست سالار گشت پس از پتکداری سپهدار گشت .فردوسی .
-
آهنگر
لغتنامه دهخدا
آهنگر. [ هََ گ َ ] (ص مرکب ) پیشه وری که آهن در کوره تافته و کوبد و آلات آهنینه سازد. حداد. هبرَقی . هالکی . قین . ریّام . نهامی . نهامین : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بیکار باشند سَرْشان بکاف . ابوشکور.سر سروران زیر گرز گران چو سندان بد و پتک آهنگرا...