کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وافور کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وافور کشیدن
لغتنامه دهخدا
وافور کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تریاک کشیدن .
-
واژههای مشابه
-
حقه ٔ وافور
لغتنامه دهخدا
حقه ٔ وافور. [ ح ُق ْ ق َ /ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حقه شود.
-
جستوجو در متن
-
نی دوده
لغتنامه دهخدا
نی دوده . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلتی است برای کشیدن شیره ٔ تریاک که مانند وافور دارای حقه ٔ گلی است و چوبی دارد و شیره را با چراغ به وسیله ٔ آن می کشند. (از فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ).
-
درمالی
لغتنامه دهخدا
درمالی . [ دَ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، مالیدن آلت رجولیت به دهانه ٔ شرم زن یا دُبر مرد. عمل مواقعه ٔ ناقص که در آن دخول صورت نگیرد. (از فرهنگ لغات عامیانه ). || در مواردی مانند مالیدن قطعه ٔ آتش روی سوراخ حقه ٔ وافور برای کشیدن آخرین بقایای...
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب َ ] (اِ) سد. (برهان ) (هفت قلزم ). بند و سد. (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ) بستن . سد نمودن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بستن و سد کردن . (فرهنگ نظام ) : و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت . (تاریخ طبرستان ).هم از بامدادا...
-
دود گرفتن
لغتنامه دهخدا
دود گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دودزده شدن . به بوی و رنگ دود آلودن . (یادداشت مؤلف ). اثر دود اعم از رنگ و بوی یافتن . دودگن شدن : دود وحشت گرفت چهره ٔ عمرآب دیده بریز و پاک بشوی . خاقانی .|| کشیدن دخانیات . پک زدن به سیگار و غلیان وچپق و واف...
-
شیره ای
لغتنامه دهخدا
شیره ای . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ) آنکه شیره فروشد. (یادداشت مؤلف ). || آنکه شیره ٔ تریاک استعمال کند کشیدن را. آنکه شیره ٔ تریاک کشدبا حقه ٔ وافور. آنکه شیره ٔ تریاک تدخین کند. (یادداشت مؤلف ). || منسوب به شیره ٔ انگور. از شیره ٔ انگور: مربای شیره ای...
-
مایه
لغتنامه دهخدا
مایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) بنیاد هرچیزرا گویند. (برهان ). اصل و ماده ٔ هرچیز را گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. (ناظم الاطباء). پهلوی ، ماتک (جوهر، ماده ٔ اولی ) و نیز به معنی ماده ، شی ٔ مادی . (حاشیه ٔ برهان...