کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واضع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رامی
لغتنامه دهخدا
رامی . (اِخ ) رام . رامتین . همان رام عاشق ویس که واضع چنگ است . (از فرهنگ رشیدی ). نام شخصی که واضع چنگ بوده و آن سازیست . (برهان ) (ناظم الاطباء).رجوع به رام و رامتین (عاشق ویس - واضع چنگ ) شود.
-
اصطرلاب
لغتنامه دهخدا
اصطرلاب .[ اُ طُ ] (اِخ ) بعضی گویند نام پسر ادریس علیه السلام است که واضع اصطرلاب بود. (از برهان ) (هفت قلزم ).
-
واضعة
لغتنامه دهخدا
واضعة. [ ض ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث واضع. رجوع به واضع شود. || زن نابکار. (از اقرب الموارد). زن تباهکار سیاهنامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زن فاجره ٔ تباهکار سیاهنامه . (ناظم الاطباء). || (اِ) مرغزار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
علی حسینی
لغتنامه دهخدا
علی حسینی . [ ع َ ی ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) (میر...) تبریزی . خطاط، ملقّب به ظهیرالدین قدوةالکتاب و مشهور به واضع. رجوع به علی تبریزی (حسینی ...) شود.
-
هون
لغتنامه دهخدا
هون . (هندی ،اِ) به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان ).- هون اچترائی ؛نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تبریزی
لغتنامه دهخدا
تبریزی . [ ت َ ] (اِخ ) خواجه میرعلی . از مفاخر قرن هفتم هجرت که واضع و مخترع خط نستعلیق است و بهمین جهت به قدوةالکتاب موصوف می باشد. رجوع به پیدایش خط و خطاطان و ریحانة الادب ج 1 ص 202 شود.
-
رامینه
لغتنامه دهخدا
رامینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) رام . رامین . نام رامین است عاشق ویس . (از برهان ). همان رام عاشق ویس و واضع چنگ است . (از فرهنگ رشیدی ). و رجوع به رام و رامین و رامتین در همین لغت نامه شود.
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام واضع ساز چنگ چون در اصل فرس رام بمعنی خوش آمده و آن بسیار عیاش بوده و او را رام گفته اند و او را رامتین و رامتینه نیز گفته اند. (آنندراج ). (انجمن آراء). نام شخصی که واضع ساز چنگ بوده .(منتخب اللغات ) (برهان ) (از لغت محلی شوشتر) (از...
-
رصدبند
لغتنامه دهخدا
رصدبند. [ رَ ص َ ب َ ] (نف مرکب ) واضع زیج و قوانین نجومی و هودل بند. (ناظم الاطباء). واضع قوانین نجومی . منجمی که در زیجات بُعد کواکب را نویسد. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). آنکه رصد بندد. منجم . راصد. (فرهنگ فارسی معین ). منجم ...
-
لیلاج
لغتنامه دهخدا
لیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) : همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را. مولوی .کاتبی بازی از آن رخ نگر و حاضر باش که شود مات در ای...
-
سندباد
لغتنامه دهخدا
سندباد. [ س ِ ] (اِخ ) نام حکیم هندی که مسعودی مؤلف مروج الذهب و ابن الندیم او را واضع «سندبادنامه » دانسته اند. (فرهنگ فارسی معین ) : ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنرنکته تویی در سمراز نکت سندباد. منوچهری .چه خوش آمد این نکته در سندبادکه عشق آتش ا...
-
مقنن
لغتنامه دهخدا
مقنن . [ م ُ ق َن ْ ن ِ ] (ع ص ) قانون برآرنده و قانون شناس . (غیاث ) (آنندراج ). قانون آور وقانون گذار. (ناظم الاطباء). واضع قانون . قانون گذار. آیین گر. شارع . صادع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مقنن قوانین ؛ برقرارکننده ٔ قوانین . (ناظم الاطباء...
-
الگریتم
لغتنامه دهخدا
الگریتم . [ اَ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) الگریسم . اصطلاح ریاضی است مأخوذ از نام محمدبن موسی الخوارزمی واضع علم جبر و مقابله ، درریاضیات جدید به سلسله ای از اعمال ریاضی اطلاق میشودکه بیک روش متحدالشکل تحول یافته و برای نوعی خاص از مسائل بکار برده میشود م...
-
بارم
لغتنامه دهخدا
بارم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) کتاب محتوی محاسبات حل شده . و بمناسبت نام واضع آن بدین نام موسوم شده است . || ریز نمرات مخصوص آزمایش یک پرسش . برای بدست آوردن معدل نمرات یک آزمایش پرسش ها را به اجزایی چند تقسیم و برای هر جزء نمره ای تعیین میکنند، نمره ٔ...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) مقامری مثلی . نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. (جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج ن...