کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واصل بن عمرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واصل بن عمرو
لغتنامه دهخدا
واصل بن عمرو. [ ص ِ ل ِ ن ِ عَمْرْ ] (اِخ ) امیر بخارا به سال 166 هَ .ق . رجوع به تاریخ بخار ص 71 و 72 و 73 شود.
-
واژههای مشابه
-
واصل خط
لغتنامه دهخدا
واصل خط. [ ص ِ خ َ ] (اِ مرکب ) قبض رسید. قبض وصول . یافته بر وزن بافته قبض الوصول و حجت و واصل خط را گویند. (برهان ).
-
واصل شدن
لغتنامه دهخدا
واصل شدن . [ ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن و درآمدن . (ناظم الاطباء). واصل گردیدن . || پیوستن . || در اصطلاح صوفیه ، به منتهی رسیدن و به حق متصل شدن : قابل امر و پی قابل شوی وصل جویی بعد از آن واصل شوی .مولوی .رجوع به واصل شود.
-
واصل شیرازی
لغتنامه دهخدا
واصل شیرازی . [ ص ِ ل ِ ] (اِخ ) میرزا ابوالقاسم شاعری است که در اواخر قرن سیزدهم هجری میزیسته است . رجوع به «مرآة الفصاحة» تألیف داور شود.
-
واصل کردن
لغتنامه دهخدا
واصل کردن . [ ص ِک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن . سبب رسیده شدن گشتن . رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). واصل گردانیدن . بردن .
-
واصل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
واصل گردانیدن . [ ص ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن . واصل کردن . بردن : ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش ، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
-
واصل گردیدن
لغتنامه دهخدا
واصل گردیدن . [ ص ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسیدن . درآمدن . (ناظم الاطباء). || پیوستن . رجوع به واصل شود.
-
واصل گشتن
لغتنامه دهخدا
واصل گشتن . [ ص ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رسیدن . || پیوستن . رجوع به واصل شدن شود.
-
واصل لاهیجی
لغتنامه دهخدا
واصل لاهیجی .[ ص ِ ل ِ ] (اِخ ) ملامحمدامین متخلص به واصل فرزند درویش محمد لاهیجی که در حدود 1115 هَ .ق . میزیست و نصرآبادی درباره ٔ او چنین آرد: جوان قابل آدمی روشی است . تحصیل علوم نموده از گیلان به تبریز رفت . مدتی از مخصوصان حضرت میرزا ابراهیم وز...
-
واصل آباد
لغتنامه دهخدا
واصل آباد. [ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 25 هزارگزی جنوب شرقی آن شهر که در هزارگزی راه شوسه ٔ فسا به داراب واقع است . ناحیه ای است جلگه ای که هوای آن معتدل است و 409 تن سکنه دارد. آب آن از قنات ، محصول آن غلا...
-
ابن واصل
لغتنامه دهخدا
ابن واصل . [ اِ ن ُ ص ِ ] (اِخ ) جمال الدین ابوعبداﷲ محمدبن سالم . مورخ . مولد او به سال 604 هَ . ق . وی در اول در شهر حماه مدرس بود و سپس او رابه سال 659 بقاهره طلبیدند و بیبرس او را بجزیره ٔ صقلیه نزد مَنفرد بسفارت فرستاد و او مدتی دراز در صقلیه با...
-
ابن واصل
لغتنامه دهخدا
ابن واصل . [ اِ ن ُص ِ ] (اِخ ) ابوالعباس . از پیوستگان حاجب طاهربن زیرک بود سپس از او ببرید و در شیراز بفولاد پیوست و آنگاه که فولاد اسیر و کشته شد در بطیحه بخدمت مهذب الدوله درآمد و از جانب مهذب الدوله بصره را بگشاد و سپس عصیان آغاز کرد و بر بطیحه ...
-
جستوجو در متن
-
ضربت
لغتنامه دهخدا
ضربت . [ ض َ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) ضربه . رجوع به ضربه شود. زَخم . یک بار زدن . ج ، ضربات : مردی از مسلمانان نامش واصل بن عمرو حمله کرد و روی به خاقان نهاد و او را یک ضربت بزد بر میان خود و خود از سرش بینداخت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بر مگسی خوب نیست ضر...