کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واصله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واصله
لغتنامه دهخدا
واصله . [ ص ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص )- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم ) ؛ سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).|| زنی که موی خویش...
-
واژههای مشابه
-
واصلة
لغتنامه دهخدا
واصلة. [ ص ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث واصل . رجوع به واصل شود.
-
جستوجو در متن
-
اواصل
لغتنامه دهخدا
اواصل . [ اَ ص ِ ] (ع ص ) ج ِ واصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به واصل شود. || ج ِ واصلة. (ناظم الاطباء). رجوع به واصلة شود.
-
مستوصلة
لغتنامه دهخدا
مستوصلة. [ م ُ ت َ ص ِ ل َ ] (ع ص ) زنی که درخواست کند گیسوی او را به گیسوی زنی دیگر پیوند کنند. (از اقرب الموارد). آن زن که بر موی وی پیوند کنند. (آنندراج ). زن که گیسوی عاریت دارد. زن با گیسوی عاریت . مقابل واصلة. زن که گیسوی عاریت سازد. حدیث : لعن...
-
تمرق
لغتنامه دهخدا
تمرق . [ ت َ م َرْ رُ ] (ع مص ) موی برافتادن و برون آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منه المثل : رویدالغز و یتمرق ؛ ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءة کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب ) (ناظم...
-
سابقة
لغتنامه دهخدا
سابقة. [ ب ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سابق . ج ، سوابق و سابقات . رجوع به سابق شود. || (اِمص ) پیشدستی . (دهار). پیشی . گویند: له سابقة فی هذا الامر اذا سبق الناس الیه . یعنی او را سبقت و پیشی است بر مردم در آن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قامو...
-
شرب
لغتنامه دهخدا
شرب . [ ش ِ ] (ع اِ) آب . (منتهی الارب ). || بهره ای از آب و فی المثل اخیرها اقلها شرباً واصله فی سقی الابل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بهره ای آب . (از ترجمان جرجانی ). بهره ای از آب اراضی و جز آن . (از تعریفات ). در لغت عبارت است از آب م...
-
داشته
لغتنامه دهخدا
داشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از داشتن . رجوع به داشتن در معانی مختلفه ٔ آن شود. || ایستانیده : خود جنیبت بدرش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوند. خاقانی .بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ مرکب داشته را ناله ٔ هراشنوند. خاقانی .- د...
-
صمدخان
لغتنامه دهخدا
صمدخان . [ ص َ م َ ] (اِخ ) (حاجی ...) ملقب به شجاع الدوله . وی یکی از مستبدان بنام است که با مشروطه خواهان آذربایجان نهایت بدرفتاری را معمول داشت . چون براثر مقاومت مردم آذربایجان ، عین الدوله که ازجانب محمدعلی شاه مأمور سرکوبی تبریز شده بود، کاری ...
-
لعبت بربریه
لغتنامه دهخدا
لعبت بربریه . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سورنجان . عکنة. و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن سم قاتل است . به صورت سورنجان ماند و سورنجان نیست چه در برگ و گل و ساق هیچ شباهتی میان آن دو نیست . صاحب اختیارات بدیعی گوید...
-
اسباب
لغتنامه دهخدا
اسباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سبب . مایه ها. سِلعة.(منتهی الارب ). حماله . جامل . (منتهی الارب ). رسن ها. اواخی . پیوندها. اطراف . درها. (وطواط). وسایل . ساز. برگ . لوازم . آلات . همه ٔ چیزهای غیرخوردنی : همه مال و اسباب و این زیب و فرکنیزان مه روی با تا...
-
عطف
لغتنامه دهخدا
عطف . [ ع َ ] (ع اِ) عطف الطریق ؛ بر سوی راه . گویند تنح عن عطف الطریق ؛ یعنی از میانه ٔ راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِطف . و رجوع به عِطف شود. || کژی و انحناء. گویند فی الطریق عطف . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) میل . (ناظم الاط...
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را ...