کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارو پشتک و وارو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پشتک زن
لغتنامه دهخدا
پشتک زن . [ پ ُت َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه با پشتک بر آب پرد. آنکه باپشتک بجهد. رفتار با پشتک . || چهارپائی که بسبب مرض پشتک رفتار معیوب دارد و پای زند: اتان رُموح برجلها؛ ای نفوح . اتان ضحور؛ خرماده ٔ پشتکزن .
-
پشتک
لغتنامه دهخدا
پشتک . [ پ َ ت َ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی شبنم است و در بعض نسخه ها بمعنی پشگ گوسفند و بز آمده است و بیت ذیل شمس فخری را شاهد آورده است : شیر در بیشه اژدها در کوه بفکند از نهیب او پشتک .
-
پشتک
لغتنامه دهخدا
پشتک . [ پ ُ ت َ ](اِ مصغر) مصغَّر پشت . || پریدن بطوری که با پشت بر آب آیند. نوعی جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین . نوعی از بازی است و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود تا دیگری از پشت او بجهد و بعضی گویند پشتک آن ...
-
پشتک چارکش
لغتنامه دهخدا
پشتک چارکش . [ پ ُ ت َک ْ ک َ / ک ِ /ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود و دیگری از پشت او بجهد. جفتک چارکش . و نیز رجوع به پشتک شود.
-
تاشکل
لغتنامه دهخدا
تاشکل .[ ک ِ ] (اِ) آژخ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری ). بالو. کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و رجوع...
-
اژخ
لغتنامه دهخدا
اژخ . [ اَ ژَ ] (اِ) دانه های سخت که از اعضا برمی آید و درد نمیکند و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ). غُدّه ای در زیر پوست که با دست آنرا توان جنبانید. آژخ . (جهانگیری ). آزخ . سِلعة. ثؤلول . (منتهی الارب ). زگیل . سِگل . واژو. وارو. بالو. کوک . زخ . پ...
-
ثؤلول
لغتنامه دهخدا
ثؤلول . [ ث ُءْ ] (ع اِ) آژخ . واروک . وارو. (زمخشری ). بالو. پالو. زَرَک . زَلق . مهک . زگیل . گندمه . بژه ٔ سپید پوست تن . ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ ...
-
جلید
لغتنامه دهخدا
جلید. [ ج َ ] (ع ص ) چابک از هر چیزی . ج . اجلاد وجُلَداء. (منتهی الارب ). || سخت و قوی . (ناظم الاطباء). || (اِ) پشک . (منتهی الارب ). پشتک و ژاله . (ناظم الاطباء). شبنم . (فرهنگ نظام ). || تگرگ . || یخ . (ناظم الاطباء).
-
سابلیکوس
لغتنامه دهخدا
سابلیکوس . [ ب ِ ل لی ] (اِخ ) مارکانتونیو کوکسیو . معروف به مارکوس آنتونیوس مورخ و انساندوست ایتالیائی است که بسال 1436 م . در ویکو وارو متولد شد و بسال 1506 م .در ونیز درگذشت . آثار متعددی از او بیادگار مانده که تاریخ ونیز در 22 جلد از آن جمله است ...
-
ارخالق
لغتنامه دهخدا
ارخالق . [ اَ ل ِ / ل ُ ] (ترکی ، اِ) (ظ. از: ارخا، پشت + لیک یا لِق ، علامت نسبت ؛ بمعنی پشتک . منسوب به پشت )قبائی کوتاه تر در زیر قبای مردان . جامه ای که طلبه ٔ علوم دین و کسبه زیر قبا پوشیدندی . || نیم تنه ٔ روئین زنان . || نوعی از قماش نازک .
-
مرغز
لغتنامه دهخدا
مرغز. [ م َ غ ُ / م ُ غ ُ ] (اِ) نام نژادی از بز از نژاد آنقره و دارای پشم ابریشمین است ، در کردستان فراوان و پشم آنها به مصرف پشتک و عبا و یاپونچی و سایر پارچه های قیمتی میرسد. (جغرافیای سیاسی کیهان ). بزآنقره . بز کشمیری . (یادداشت مرحوم دهخدا). پو...
-
مژیده
لغتنامه دهخدا
مژیده . [ م َ دَ / دِ ] (اِ) جفتک چارکش . (اشتینگاس ) (از شعوری ). مژید. (شعوری ). نوعی از بازی است که آن را خیزبگیر خوانند و بعضی گویند بازی مزاد است . (آنندراج ) (برهان ). یک نوع از بازی کودکان که پشتک نیز گویند. (ناظم الاطباء). مزاد. مزیده . رجوع ...
-
گندمه
لغتنامه دهخدا
گندمه . [ گ َ دُ م َ / م ِ ] (اِ) گرهی باشد سخت ،و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ . (برهان ) (آنندراج ). آزخ . آژخ . زخ . ژخ . بالو. وارو. پالو. زگیل . سگیل . گوک : ثؤلول را به شهر من [ یعنی گرگان ] گندمه گویند و اندر...
-
آزخ
لغتنامه دهخدا
آزخ . [ زَ ] (اِ) واژو. (زمخشری ). بالو. ثؤلول . کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد : آن سرخ عِمامه بر سر اوچون آزخ زشت بر سر ...-ر. مرادی...
-
شیرین کاری
لغتنامه دهخدا
شیرین کاری . (حامص مرکب ) عمل و صفت و حالت شیرین کار. (یادداشت مؤلف ). شعبده بازی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || سخنان لطیف و طرفه گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || چاپلوسی . || مسخرگی . || سرانجام کاری بخوبی . (ناظم الاطباء).کار را به وجه اح...