کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واره
لغتنامه دهخدا
واره . [ رَ / رِ ] (پسوند) وار. شبه . مانند. نظیر. (آنندراج ). در کلمات فغواره ، گاهواره ، ماهواره : بدان طفل مانم که هنگام خواب به گهواره ٔ خوابش آید شتاب . نظامی . || پسوند آلت مانند گوشواره ، دستواره . (از یادداشت مؤلف ). || پسوند مکان مانند چراغ...
-
واژههای مشابه
-
واره دادن
لغتنامه دهخدا
واره دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) (... شیر) به نوبت دادن شیر به هم . رسم است در بعضی نقاط که همه ٔ آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گوسفندان یا گاوان آن نقطه به دست می آید به یک تن دهند و پس از چندی به دیگری و به همین ترتیب ...
-
آبمال واره
لغتنامه دهخدا
آبمال واره . [ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای و آن مرکز بلوک پایین ولایت مشهد خراسان است .
-
ده واره
لغتنامه دهخدا
ده واره . [ دِه ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کاری که همه ٔ مردم ده با هم انجام دهند چون حفر جوی و ساختن بنایی . (یادداشت مؤلف ). || وجهی که همه می پردازند. (در لهجه ٔ بختیاری ) (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
چهل چراغ
لغتنامه دهخدا
چهل چراغ . [ چ ِ هَِ چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغ واره . رجوع به چلچراغ شود.
-
شاورد
لغتنامه دهخدا
شاورد. [ وَ ] (اِ) هاله . واره . خرمن ماه . (یادداشت مؤلف ). شایورد. رجوع به شایورد شود.
-
ابوعثمان
لغتنامه دهخدا
ابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) سعیدبن مروان الرهاوی . از روات حدیث است و ابن واره از او روایت کند.
-
حالة
لغتنامه دهخدا
حالة. [ ل َ ] (ع اِ) پشت واره ٔ جامه . (مهذب الاسماء). این معنی را در جای دیگر نیافتیم . و رجوع به حالت شود.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) : فرخ آنکس که وار خود بشناخت کار خود را به وار خود پرداخت .جامی (از جهانگیری ). || طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره : وار آذر گذشت و شعله ٔ آن شعله ٔ لاله را زمان آمد....
-
آرواره
لغتنامه دهخدا
آرواره . [ وا رَ / رِ ] (اِ) (از: آر، مخفف آره ، حفره ٔ دندان + واره ، جای ) هر یک از دو قطعه استخوان که دندانهای فوقانی و تحتانی بر آن جای دارد. || تَوَسُعاً، فَک . و رجوع به حاشیه ٔ کلمه ٔ آره شود.
-
درواره
لغتنامه دهخدا
درواره . [ دُرْرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل از اسدی (گرشاسب نامه ص 414) آمده است . واره معنی نوبت و مانند و بسیار و فصل دارد اما معنی ترکیب روشن نیست : چهل درج پر در و یاره همه که بد نامشان درّواره همه .
-
میلوار
لغتنامه دهخدا
میلوار. [ میل ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند میل . همچون میل . || به اندازه ٔ یک میل . میل واره . (یادداشت مؤلف ) : فلک با رتبتش یک تیر پرتاب زمین با همتش یک میل وار است .مسعودسعد.
-
گریواره
لغتنامه دهخدا
گریواره . [ گ ِ ری رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مرکب از: گری = گردن + واره = پسوند نسبت و اتصاف . رجوع شود به فرهنگ رشیدی . یا از گریو = گردن + واره = پسوند با حذف یک واو. (فرهنگ نظام )، جمعاً لایق گردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). برهان قاطع و آنندراج به ازای...