کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وارن
لغتنامه دهخدا
وارن . [ رَ / رِ ] (اِ) آرنج را گویند که بندگاه ساعد و بازوست و به عربی مرفق خوانند. (برهان ). آرنج باشد. (جهانگیری ). وارنج . (ناظم الاطباء). بند میان پیش دست و بازو. (صحاح الفرس ) : زمانی دست کرده جفت رخسارزمانی جفت زانو کرده وارن . آغاجی (از صحاح ...
-
وارن
لغتنامه دهخدا
وارن . [ رِ ] (اِخ ) هوارد کروسبی . روانشناس معاصر امریکایی ، استاد دانشگاه پرینستن متولد در 1867 م . و متوفی در 1934. (وبستر).
-
وارن
لغتنامه دهخدا
وارن . [ رُ ] (اِخ ) ترنتیوس کنسول روم در قرن سوم ق . م . و همکار پل امیل بود. وی به سال 216ق . م . با آنیبال سردار کارتاژی در کان نبرد کرد و در آن کارزار شکست خورد.
-
وارن
لغتنامه دهخدا
وارن . [ رُ ] (ص ) مخفف وارون که باژگونه باشد و به عربی عکس گویند. (برهان ). وارون . باژگونه . زیر و زبر. (ناظم الاطباء). || نحس و شوم و باژگونه . (از یادداشت مؤلف ).
-
وارن
لغتنامه دهخدا
وارن . [ رُ] (اِخ ) شاعر و نویسنده ٔلاتینی (27 - 116 ق . م .) متولد ردت . وی بسبب داشتن اطلاعات جامع و وسیع بزرگترین دانشمند عصر خویش بود. از آثار مهم او بجز سه کتاب درباره ٔ اقتصاد روستایی چیزی در دست نمانده است .
-
جستوجو در متن
-
وارو
لغتنامه دهخدا
وارو. (اِخ ) وارُن . شاعر و نویسنده ٔ لاتینی . رجوع به وارن شود.
-
واران
لغتنامه دهخدا
واران . (اِ) آرنج . مرفق . (ناظم الاطباء). وارن . (فرهنگ نظام ). بندگاه زیر بازو و آرنج . رجوع به وارن شود.
-
آران
لغتنامه دهخدا
آران . (اِ) آرنج . آرن . وارن . رونکک . مرفق .
-
اذم
لغتنامه دهخدا
اذم . [ اَ ذَ ] (اِ) آنکه پژول پنهان شده باشد یا وارن از بسیاری گوشت .
-
وارین
لغتنامه دهخدا
وارین . (اِ) آرنج . مرفق . (ناظم الاطباء). استخوان وارین ، زند. (زمخشری بنقل از یادداشت مؤلف ). رجوع به وارن شود.
-
آرج
لغتنامه دهخدا
آرج . [ رَ ] (اِ) آرنج . آرنگ . آرن . وارن . رونکک . مرفق . آرَت . || نام پرنده ای . (برهان ). و رجوع به آرت شود.
-
آرت
لغتنامه دهخدا
آرت . [ رَ ](اِ) نام پرنده ای . || مِرفَق . آرنج . آرج .وارن . بندگاه ساعد و بازو. آرن . رونکک و بعید نیست که به این معنی مصحف آرن باشد. و رجوع به آرج شود.
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن .[ رَ ] (اِ) بندگاه میان ساعد و بازو از برون سوی یعنی جانب وحشی . آرنج . وارن . رونکک . مرفق : زمانی دست کرده جفت رخسارزمانی جفت زانوکرده آرن .آغاجی .
-
تل
لغتنامه دهخدا
تل . [ ] (اِخ ) در دوم تواریخ ایام 27:3 عوفل نامیده شده است و در میان وادی پنیرفروشان و وادی قدرون واقع است و بواسطه ٔ محل طبیعی آن و برجی که در آنجا میباشدبغایت محکم و دیواری در میان آن و کوه صهیون برپاست . دوم تواریخ 33:14. وارن انگلیسی دیوارهای بز...