کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وارش
لغتنامه دهخدا
وارش . [ رِ ] (ع ص ) مهمان ناخوانده . (از اقرب الموارد). ناخوانده بر طعام کسی آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که ناخوانده بر طعام کسی آید. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
وارنگی
لغتنامه دهخدا
وارنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامه ٔدیگر سرایت کند وارنگی است . (آنندراج ) : صفای صبحدم آیینه وارش شفق وارنگی گلگون عذارش .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
رو وار
لغتنامه دهخدا
رو وار. (اِ) این کلمه در بیت ذیل از نظام قاری آمده است اما معنی آن روشن نیست شاید نام نوعی پارچه باشد : آنکه خیاط برد پارچه از رو وارش پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش .نظام قاری (دیوان ص 86).
-
مگس وار
لغتنامه دهخدا
مگس وار. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند مگس . (ناظم الاطباء) : مگس وارم مران زآن تنگ شکرمسوزانم به آتش همچو عنبر.نظامی .مگس وارش از پیش شکر به جوربراندندی و بازگشتی به فور. سعدی (بوستان ).می کوفت دو کف به سر مگس وارمی رفت فغان کنان جرس وار.صاعد...
-
ساده روی
لغتنامه دهخدا
ساده روی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از دلبر محبوب ، و مراد خالی بودن از کدورت ریش و بروت و عاری بودن چهره ٔ ملک وارش از غل و غش ، و این وصف مخصوص ذکور است . (شعوری ). ساده . ساده رخ . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده شکر. ساده نمک . امرد، بیریش . که ...
-
طفیلی
لغتنامه دهخدا
طفیلی . [ طُ ف َ /ف ِ ] (ص نسبی ، اِ) مهمان ناخوانده . (دهار). ناخوانده ای که به همراه به مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید. آنکه ناخوانده به مهمانی رود. (منتخب اللغات ). منسوب به طفیل الاعراس یا طفیل العرائس یعنی طفیل بن زلال کوف...
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. [ ف َ ] (ع مص ) برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه ٔ کسی . || (اِمص ) جوشش . || شتاب . (منتهی الارب ). شتاب .(یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی ج...
-
جنگی
لغتنامه دهخدا
جنگی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگ . جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی . (ناظم الاطباء) : رسیدند بهرام و خسرو بهم دلاوردو جنگی دو شیر دژم . فردوسی .هژبری که سرهای شیران جنگی ببوسید خاک قدم بنده وارش . ناصرخسرو.دو کبک دری دید بر خاره سنگ به آیین کبک...
-
کبود
لغتنامه دهخدا
کبود. [ ک َ ] (ص ) رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است . (برهان ). نیلگون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نیلی . لاجوردی . هر چیز که به رنگ نیل باشد. (ناظم الاطباء). ازرق . زاغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نیلوفری . کاس . زرقاء. (یادداشت مؤلف ). ا...
-
واحد سطح
لغتنامه دهخدا
واحد سطح . [ ح ِ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای اندازه گیری سطح اجسام به کار میرود. واحد سطح در دستگاه .S.T.M و .S.K.M متر مربع است . و آن مربعی است که ابعاد آن یک متر باشد. رجوع به متر مربع شود. اضعاف آن که در عمل به عنوان واحد ...
-
پگاه
لغتنامه دهخدا
پگاه . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بگاه . سخت زود.زود (بامداد). سپیده دم . سفیده ٔ صبح . صبح زود. صبح نخستین . صبح صادق . سَحر. سرگاه . بَکر. بُکرَة. فجر.عُجسَة. غدوة. غداة. غدیّة. (منتهی الارب ) : سپهبدش را گفت [ خاقان چین ] فردا پگاه بخواه از...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری ، مشهدی ، مسی ، آهنی که در تقدیر «از» یا «اهل » از آن مفهوم می شود: شیرازی (= اهل شیراز)، ...