کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارستگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وارستگی
لغتنامه دهخدا
وارستگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی وارسته . آزادگی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رهایی . آزادی . (ناظم الاطباء). فارغ البالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراغت بال . (ناظم الاطباء) : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارست...
-
جستوجو در متن
-
ابدالی
لغتنامه دهخدا
ابدالی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابدال . || (حامص ) سمت و صفت ابدال . فقر. ترک . وارستگی .
-
آروق
لغتنامه دهخدا
آروق . (اِ) این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایسته ٔ بی قیدی و وارستگی این مرد : با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟اوحدی .
-
تاراج رفتن
لغتنامه دهخدا
تاراج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به چپاول رفتن . به چپو رفتن . تاراج شدن .- به تاراج رفتن : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارستگی طلب اکسیر. خاقانی .گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند. (گلستان ).رجوع به ت...
-
غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) محمد امین . وی ازمردم هرات است طالب علم خوبی است . انشائش هم بد نیست و از هیئت نیز خیلی اطلاع دارد. این ابیات ازوست :چنان مکن که دگر ترک آه و ناله کنم چنان مکن که ترا با خدا حواله کنم رخی که گشته چو کاه از خمار محنت و دردز نشئه...
-
وارسته
لغتنامه دهخدا
وارسته . [ رَ ت َ ] (اِخ ) شیخ قاسم نام داشت . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: در گل زمین سخن تخم ریاحین نکات میکاشت از خاک هندوستان سرکشیده و عمرش در فرخ آباد به وارستگی بسر گردیده است . او راست :کی احتراز ز چشمت دل خراب کندچگونه مست ز م...
-
رایج هندوستانی
لغتنامه دهخدا
رایج هندوستانی . [ ی ِ ج ِ هَِ ] (اِخ ) اسمش میرمحمدعلی و از بزرگان سادات سیالکوت از شهرهای هندوستان بود. گویند مرد صاحب حالی بود و در نهایت زهد و ذوق و قناعت و وارستگی بسر میبرد. این بیت از اوست :جز هوایی نبود این همه ما و من ماخالی از تن چو حباب آم...
-
زنون
لغتنامه دهخدا
زنون . [ زِ نُن ْ ] (اِخ ) فیلسوف یونانی و پایه گذار مکتب رواقی است . وی در اواخر قرن چهارم ق . م . در سیتیوم بدنیا آمد و در آتن نزد فیلسوفان کلبی بتحصیل پرداخت و افکار و تعالیم آنان در وی اثر بسزایی داشت . اوفلسفه را به طبیعیات و منطق و اخلاق منقسم ...
-
حسرت همدانی
لغتنامه دهخدا
حسرت همدانی . [ ح َ رَ ت ِ هََ م َ ] (اِخ ) نامش محمدتقی بوده . هدایت آرد: مردی لاابالی سیاح خمار قلاش عیاش بود. پیوسته با باده و ساده یار و مجردانه در بلادش گذار و قرار. آخرالامر در آن سیاحت بدان قباحت درگذشت . ازوست :میکشد دل جانب قاتل مرامیدهد آخر...
-
فراغت
لغتنامه دهخدا
فراغت . [ ف َ غ َ ] (ع مص ) پرداختن . فراغ . رجوع به فراغ شود. || (اِمص ) فرصت و مهلت . (ناظم الاطباء). مجال : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ).|| آسایش و آرامی و استراحت . ضد گرفتاری از کار و شغل . (ناظم الاطبا...
-
چندربهان
لغتنامه دهخدا
چندربهان . [ چ ِ دِ ب َ ] (اِخ ) زناردار. از سکنه ٔ اکبرآباد بود و «برهمن » تخلص میکرد. از وارستگی خالی نبود در سر کار داراشکوه عنوان منشی گری داشت و به دست آویز چرب زبانی بدولت همزبانی رسیده بود، نظم و نثرش پسند خاطر شاهزاده می افتاد. از تصنیفاتش نس...
-
آزادگی
لغتنامه دهخدا
آزادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حریت . جوانمردی . اصالت . نجابت . شرافت . مُرُوّت . مکرمت . (دستوراللغة). وارستگی . مردمی : همه آزادگی و همت توقهر کرده ست مر کیانا را. خسروانی یا خسروی .ابوالمظفر شاه چغانیان که بریدبه تیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال . منجی...
-
تحقیق
لغتنامه دهخدا
تحقیق . [ ت َ ] (ع مص ) حقیقت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || درست کردن . (دهار).درست و راست کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رسیدگی و وارسی کردن . (ناظم الاطباء). به کنه مطلب رسیدن و واقع چیزی را بدست آوردن .(فرهنگ نظام )...
-
درویشی
لغتنامه دهخدا
درویشی . [دَرْ ] (حامص ) درویش بودن . صفت درویش . فقر. فاقه . حاجت . بی چیزی . فیلوزوفی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ناداشت . نیاز. دست تنگی . مفلسی و تنگدستی . (ناظم الاطباء). ابوالحرمان . ابومتربة. (یادداشت مرحوم دهخدا). افتقار. املاق . (منتهی الارب )....