کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وادار
لغتنامه دهخدا
وادار. (اِمص مرکب ) برانگیختن . بر کاری داشتن . تشویق . || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت . منع. نهی . || حفظ. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
وادار کردن
لغتنامه دهخدا
وادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مجبور کردن . ناگزیر کردن . ناچار کردن . الزام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن . تحریک کردن برانگیختن . رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه دا...
-
جستوجو در متن
-
گرانیدن
لغتنامه دهخدا
گرانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) وادار کردن کسی را در گرفتن یا نگاه داشتن چیزی . (ناظم الاطباء)
-
تیر کردن
لغتنامه دهخدا
تیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ؛وادار کردن کسی به کاری . تحریک کردن .
-
نوشاننده
لغتنامه دهخدا
نوشاننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه کسی را به نوشیدن وادار کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واداشته
لغتنامه دهخدا
واداشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . زندانی . بازداشته . توقیف شده . || برانگیخته . وادار شده . و رجوع به واداشتن شود.
-
روبند کردن
لغتنامه دهخدا
روبند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روبند کردن کسی را؛ به رودربایستی به کاری وادار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
شاشاندن
لغتنامه دهخدا
شاشاندن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشانیدن . واداشتن به شاشیدن . وادار کردن که بشاشد. رجوع به شاشیدن شود.
-
ناگزیر کردن
لغتنامه دهخدا
ناگزیر کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناچار کردن . وادار کردن .- ناگزیر کردن از ؛ واداشتن به . مجبورکردن به . رجوع به ناگزیر شود.
-
مستنبح
لغتنامه دهخدا
مستنبح . [ م ُ تَم ْ ب ِ ] (ع ص ) کسی که سگ را وادار به بانگ کردن کند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به استنباح شود.
-
مکره
لغتنامه دهخدا
مکره . [ م ُ رِه ْ ] (ع ص ) وادار کننده کسی را برکاری که ناپسند می دارد آن را. (از اقرب الموارد). || ناپسند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء).
-
بر کاری داشتن
لغتنامه دهخدا
بر کاری داشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تحریض . بعث . (ترجمان القرآن ). بکاری واداشتن . بکاری وادار کردن .
-
خواراندن
لغتنامه دهخدا
خواراندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) وادار بخوردن کردن . بخوردن ایستانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).