کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واج 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هاج
لغتنامه دهخدا
هاج . (ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج (هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام ). || مات . دنگ . منگ . کودن . رجوع به هاج و واج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
-
واجه
لغتنامه دهخدا
واجه . [ ج َ ] (اِ) گفتار. رجوع به واج شود.
-
هاژ و واژ
لغتنامه دهخدا
هاژ و واژ. [ ژُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیران و سرگردان . سرگشته . سر در گریبان فروبرده . (ناظم الاطباء). هاج و واج (در تداول عامه ).
-
کج و کوله
لغتنامه دهخدا
کج و کوله . [ ک َ ج ُ ک َ / کو ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج واج . (یادداشت مؤلف ). کج و چوله . کج و معوج . کژ و مژ. (فرهنگ فارسی معین ).
-
واجرود
لغتنامه دهخدا
واجرود. (اِخ ) جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود. این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به پیروزی م...
-
کجواج
لغتنامه دهخدا
کجواج . [ ک َج ْ ] (ص مرکب ) بمعنی کج و نگون ، مرکب است از کلمه ٔ کج و لفظ واج که مبدل باز است بمعنی نگون . (غیاث اللغات ). ظاهراً مرکّب است از کج و واج مبدل باز و برین تقدیربمعنی کج و معکوس باشد. (آنندراج ). کج و معوج . (ناظم الاطباء). کج و کوله . (...
-
واچک
لغتنامه دهخدا
واچک . [ چ َ ] (اِ) به زبان پهلوی یعنی سخن و گویا با «واج » همریشه باشد: واچک چند آذرپادمهر اسپندان یعنی سخنانی چند از آذرپاد مهراسپندان نام رساله ای است متضمن ادعیه ای که هنگام مرگ بر زبان آرند و منسوب است به آذرپاد مهر اسپندان که از مشهورترین موبدا...
-
حواج
لغتنامه دهخدا
حواج . [ ح َ واج ج ] (ع اِ) ج ِ حاجَّة. زنان حج گزارنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حج کنندگان و این جمع حاجة است ، چنانکه دواب جمع دابة است . و حاجه در اصل جماعة حاجة بوده است ، موصوف را حذف کرده ، صفت را قایم مقام موصوف ساخته اند. جمع آن حواج ...
-
واژه
لغتنامه دهخدا
واژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. (ازبرهان ). واژه کلمه را گویند. (رشیدی ). پهلوی : واچک (قول و کلام )، مرکب از واچ و واچکیه (شرح و بیان )، از ریشه ٔ اوستائی وچ (گفتن ). سانسکر...
-
باخذی
لغتنامه دهخدا
باخذی . (اِخ ) باختر. یکی از شانزده مملکت اوستائی است بدینقرار: 1- اَیران وَاِج َ= مملکت آریاها. 2- سوغَدَه = سغد. 3- مورو= مرو. 4- باخذی = باختر. 5- نیسایه ، بعضی با محلی در دوفرسخی سرخس و برخی با نیشابور تطبیق میکنند. 6- هراَی وَ= هرات . 7- وای کرِ...
-
پدواز
لغتنامه دهخدا
پدواز. [ پ َ ] (اِ) نشیمن گاه . جای و آرامگاه و نشیمن و قرار. پتواز. بَتواز. نشیمن گاه و آرام گرفتن بگوشه ای که به آخر کارها و جایها آنجا آرام دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). دو چوب بلند باشد که هر دو را از هم به اندک فاصله بر زمین فروبر...
-
گرسنگی
لغتنامه دهخدا
گرسنگی . [ گ ُ رِ/ رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) مقابل سیری است . (آنندراج ). اشتهای طعام پس از هضم طعام پیش . اِستِجاعَة. وَبنَه . هُنبُغ؛ گرسنگی سخت . تَقَع. مخمصه و خَمصَة. جُلبَة. وَأج . هِلَّکَس . نَکَظ. هَمج . هِلقَس ، گرسنگ...
-
ارداویراف
لغتنامه دهخدا
ارداویراف . [ اَ ] (اِخ ) (ویراف مقدس ) نام یکی از موبدان که به عقیده ٔ پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویرافنامه معراج نامه ٔ اوست . برخی از مستشرقین مانند بارتِلِمی و وِست به پیروی از روایات زرتشتی این نام را ارتاویراف و ارداویراف و گاه جزء دوم را وی...
-
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان
لغتنامه دهخدا
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان . [ م َ / م ِی ِ اَ دَ رِ پ َ ] (اِخ ) کارنامه ٔ ارتخشیر پاپکان . کارنامه ٔ اردشیر. نام رساله ٔ معروفی است به پهلوی و آن سرگذشت اردشیر بابکان است . (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کارنامه ). مرحوم صادق هدایت در مقدمه ٔ ترجمه ...