کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واجد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واجد
لغتنامه دهخدا
واجد. [ ج ِ ] (ع ص ) دارا. دارنده . || یابنده . (ناظم الاطباء). مقابل فاقد : هم ملک هم عقل حق را واجدی هر دوآدم را معین و ساجدی . (مثنوی ).|| محب . || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِ) به لغت اهل یمن لبلاب را گوی...
-
جستوجو در متن
-
واجدة
لغتنامه دهخدا
واجدة. [ ج ِ دَ ] (ع ، ص ) تأنیث واجد. رجوع به واجد شود. || خشمگین . (مهذب الاسماء). در اقرب الموارد نیز وجد علیه به معنی غضب آمده است .
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.
-
دارا بودن
لغتنامه دهخدا
دارا بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مالک بودن . واجد بودن . رجوع به دارا شود.
-
خریدار داشتن
لغتنامه دهخدا
خریدار داشتن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) بازار داشتن . واجد خریدار بودن . گرم بازار داشتن . || طالب داشتن . موافق داشتن .
-
جامعالشرائط
لغتنامه دهخدا
جامعالشرائط. [ م ِ عُش ْ ش َ ءِ ] (ع ترکیب اضافی ) کسی که صفات لازم در کاری را دارا باشدآنکه واجد شرائط باشد. آنکس که همه ٔ اوصاف لازم در او باشد. || مجتهد جامع الشرائط؛ مجتهدی که دارای شرائط فتوای مانند علم و عدالت و غیره باشد. فقیه صالحی که از جهت ...
-
خراش زار
لغتنامه دهخدا
خراش زار. [ خ َ ] (اِ مرکب ) آنچه خراش بسیار دارد. آنچه واجد خراش زیاد است : روی زمین معرکه از نعل مرکبان گردد چو لوح سینه ٔ سوهان خراشزار.طالب آملی (از آنندراج ).
-
حایز
لغتنامه دهخدا
حایز. [ ی ِ ] (ع ص ) حائز. نعت فاعلی از حیازت . گردآورنده . جامع.- حایز شرائط ؛ واجد شرایط. جامع شرایط لازم . و رجوع به حائز شود.
-
خاصیت دار
لغتنامه دهخدا
خاصیت دار. [ خاص ْ صی ی َ ] (نف مرکب ) چیزی که واجد خاصیت است ، چیزی که نافع است ، داروئی که دارای نفع است : فلان ریشه ٔ گیاه خاصیت دار است . سرکنگبین در مزاج صفراوی خاصیت دار است .
-
خداوند شدن
لغتنامه دهخدا
خداوند شدن . [ خ ُ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مَلک . مُلک . مِلک . (تاج المصادر بیهقی ). مالک شدن . صاحب شدن . || واجد امیری شدن . دارای امیری شدن . || پادشاه شدن . بپادشاهی رسیدن . || امیر شدن . مولی شدن . بیگ شدن . خواجه شدن . || استاد شدن .
-
حامد علی میرزا
لغتنامه دهخدا
حامد علی میرزا. [ م ِ ع َ] (اِخ ) پسر واجد علی شاه ، پادشاه اخیر لکهنو (هندوستان ). وی در سنه ٔ 1856 م . مجبوراً در معیت جده ٔ خویش بانو دواکر که نائبةالسلطنه بود به انگلستان رفت .
-
فاقد
لغتنامه دهخدا
فاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه چیزی یا کسی از دست او رفته باشد. (اقرب الموارد). مقابل واجد.- فاقد چیزی بودن ؛ نداشتن آن . (یادداشت بخط مؤلف ).|| زن شوی یا پسر گم کرده . زن شوی یا پسر مرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گاو ماده که بچه اش را دده خور...
-
حسین قانع
لغتنامه دهخدا
حسین قانع. [ ح ُ س َ ن ِ ن ِ ] (اِخ ) میر خدا حسین متخلص به قانع معلم محمد بابربن واجد علی شاه بود و در 1294 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر به فارسی دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 329).
-
شاکر هندی
لغتنامه دهخدا
شاکر هندی . [ ک ِ رِهَِ ] (اِخ ) عبدالرحمن فرزند حاج محمد روشن خان بن محمد نوازخان از شاگردان سید ناصرعلی نصیر، او راست : گلستان مسرت به زبان فارسی که آن را در سال 1261 هَ . ق . به نام محمد امجد علیشاه و پسرش محمد واجد علیشاه در هندوستان نگاشته است ....