کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واجبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واجبی
لغتنامه دهخدا
واجبی . [ج ِ ] (ص نسبی ، اِ) نوره . طین . حنازرد. (یادداشت مؤلف ). به اصطلاح مردم تهران نوره که بدان مویها را سترند. (ناظم الاطباء). || وظیفه . روزینه . (غیاث ) (آنندراج ). راتبه . مقرر. (آنندراج ) : میرسد واجبی ما ز نهان خانه ٔ غیب ما چه شرمندگی از...
-
واژههای مشابه
-
واجبی کشیدن
لغتنامه دهخدا
واجبی کشیدن . [ ج ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) مالیدن واجبی . به کار بردن نوره . تَنَوﱡر.
-
واجبی خانه
لغتنامه دهخدا
واجبی خانه . [ ج ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوره خانه . محلی در حمام که برای نوره کشیدن است .
-
جستوجو در متن
-
نوره خانه
لغتنامه دهخدا
نوره خانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آن جای از حمام های عمومی که در آن واجبی میکشند. واجبی خانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوره کش خانه شود.
-
تنویر
لغتنامه دهخدا
تنویر. [ ت َن ْ ] (از ع ، مص ) استعمال نوره جهت ستردن مویها. (ناظم الاطباء). نوره کشیدن . واجبی کشیدن . || (اِ) نوره . واجبی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
حنازرد
لغتنامه دهخدا
حنازرد. [ ح َ زَ ] (اِ مرکب ) نوره . واجبی . طین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
نوره کردن
لغتنامه دهخدا
نوره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوره نهادن . نوره کشیدن . واجبی کشیدن : هرکه آهنگ آش غوره کندموی چینی ّ سفره نوره کند.سلیم (از آنندراج ).
-
نوره مالی
لغتنامه دهخدا
نوره مالی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) نوره کشی . واجبی کشیدن . رجوع به نوره کشیدن شود : او بی پروا به نوره مالی و مرادل بر سرآن موی میان می لرزد.سعیدای اشرف (از آنندراج ).
-
آهک نوره
لغتنامه دهخدا
آهک نوره . [ هََ ک ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوره . واجبی . حنازرد : گفتند این را [ موهای بلقیس سبا را ] به آهک نوره حیلت کنیم ... آنگاه سلیمان آهک نوره به بلقیس فرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
-
خره به کون مالیدن
لغتنامه دهخدا
خره به کون مالیدن . [ خ َرْ رَ / رِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) نوره کشیده . واجبی کشیدن (لغت محلی شوشتر). || فریب دادن . گول زدن (لغت محلی شوشتر).
-
عزمة
لغتنامه دهخدا
عزمة. [ ع َ م َ ] (ع اِ) واجب و ثابت : عزمة من عزمات اﷲ؛ یعنی حقی از حقوق خداوند، یعنی واجبی از آنچه واجب کرده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) ثبات و پایداری : ما لَه عزمة و لا عزیمة؛ او را ثبات وصبری نیست در آنچه قصد میکند. (از...
-
نوره کشیدن
لغتنامه دهخدا
نوره کشیدن . [ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوره به کار داشتن . (یادداشت مؤلف ). مالیدن نوره به بدن . واجبی کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ستردن مو. نوره مالیدن . موهای زاید بدن را با مالیدن نوره زایل کردن .
-
رعایت یافتن
لغتنامه دهخدا
رعایت یافتن . [ رِ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت شدن . مراعات گردیدن . ملاحظه شدن . (یادداشت مؤلف ) : هر گاه که این دو طرف به واجبی رعایت یافت کمال کامکاری حاصل آید. (کلیله ودمنه ). اگر این مصلحت بر این سیاقت رعایت نیافتی نظام کارها گسسته نگشتی . (کلیل...