کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وابل
لغتنامه دهخدا
وابل . [ ب ِ ] (اِخ ) مؤلف تاج العروس گوید: جد هشام بن یونس اللؤلوی المحدث ، از او حدیث کرد و حفید او اسحاق بن ابراهیم از جد خود حدیث نقل کرد و از ابوالقاسم بن النحاس المقری نقل حدیث کرده است . - انتهی . در منتهی الارب آمده : وابل ، نام جد حجاج بن ...
-
وابل
لغتنامه دهخدا
وابل . [ ب ِ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (از غیاث نقل از منتخب و صراح و لب الالباب و شرح نصاب ).
-
وابل
لغتنامه دهخدا
وابل . [ ب ِ ] (ع ص ) بخشنده . جواد: رجل ٌ وابل . (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره . (غیاث ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (دهار). باران سخت . باران تند. باران درشت قطره . رگبار، باران تند بزرگ قطره : نگار من چو حال...
-
جستوجو در متن
-
وابلی
لغتنامه دهخدا
وابلی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به وابل که جد یکی از طوایف عرب است . (از انساب سمعانی ورق 575 الف ).
-
وابلی
لغتنامه دهخدا
وابلی . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن اسحاق بن محمدبن الطبل بن وابل الازدی الوابلی مکنی به ابوبکر - منسوب به وابل نیای بنی وابل - الانباری . از اهل انبارو از محدثان بود از احمدبن یعقوب القریحی حدیث سماع کرد. و ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲالصوری از او روایت دارد و م...
-
وابلة
لغتنامه دهخدا
وابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث وابل . رجوع به وابل شود. || (اِ) استخوان بندگاه زانو و سر بازو. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || کرانه ٔ کتف از سر بازو. || استخوانی است در بند زانو. || بازو. || سر زانو. || آنچه پیچیده باشد از گوشت زانو. (منتهی الار...
-
سحایب
لغتنامه دهخدا
سحایب . [ س َ ی ِ ] (ع اِ) سحائب . ج ِ سحابة : و ایشان انامل ساعد صاحب شریعت و وابل سحایب صدر نبوت و انجم افلاک دیانت و سهام کنانه ٔ فتوت و مروت بودند. (تاریخ بیهق ص 11). رجوع به سحائب شود.
-
تبنی
لغتنامه دهخدا
تبنی . [ ت ُ نا ] (اِخ ) شهری به حوران از اعمال دمشق : فلازال قبر بین تبنی و جاسم علیه من الوسمی جود و وابل فینبت حوذاناً و عوفاً منوراًسأهدی له من خیر ماقال قائل . نابغه ٔذبیانی .(معجم البلدان ج 2 ص 364).
-
وادی السباع
لغتنامه دهخدا
وادی السباع . [ دِس ْ س ِ ] (اِخ ) موضعی است بین بصره و مکه . زبیدبن العوام در آنجا کشته شده است . فاصله آن تا بصره پنج میل است . ابوعبیده درباره ٔ آن چنین آورده است . ناحیه ای است از نواحی کوفه و وجه تسمیه ٔ آن این است که اسماء دختر دریم بن القین بن...
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذَ ک َ ] (ع اِ) ضدّ انثی . و جمع آن ذکور است . و عضو مخصوص را نیز نامند و جمع آن مذاکیر است . و این جمع برخلاف قیاس می باشد. || (ص ) قوی . شجاع . شهم . || ابی ّالأنف . || مطر ذکر؛ بارانی شدید. وابل . || ذکر از قول ؛ گفتار صلب و متین و همچنین ...
-
راویة
لغتنامه دهخدا
راویة. [ ی َ ] (اِخ ) حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیدة دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل ، و معروف به راویة. رجوع به حمادبن میسرةبن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود.
-
حلس
لغتنامه دهخدا
حلس . [ ح َ ] (ع اِ) حِلس . عهد و پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) نقد گرفتن ساعی بجای فریضه . (از منتهی الارب ). حلس المصدق ؛ اخذالنقد مکان الفریضة و فی اللسان و التکملة مکان الابل . (اقرب الموارد). || نمدزین بر پشت شتر افکندن . (از اقرب ...
-
تراب
لغتنامه دهخدا
تراب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خاک خشک . (غیاث اللغات ). زمین نرم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اتربه ، تربان ، و در آن ده لغت ...
-
پلپل
لغتنامه دهخدا
پلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ) فلفل . و فلفل معرب آن است . (برهان قاطع). از ابزار دیگ است و از آن سپید و هم سیاه باشد گرم و خشک است و پلپل سفید قوی تر از سیاه است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یکی از ادویه است که در طعام بکار میبرند : و از وی [ اورشفین به هند...