کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن ابی القعیس صحابی است . (منتهی الارب ). و گویند وائل بن افلح بن ابی القعیس عم رضاعی عائشه . (تاج العروس ) و (الاصابة حرف واو قسم اول ج 6 ص 312).
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن افلح . رجوع به وائل بن ابی القعیس شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن حجرالحضرمی . مؤلف تاج العروس آرد: وائل بن حجربن ربیعة و یعرف بالقیل روی عاصم بن کلیب عن ابیه عنه - انتهی . پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم این نامه را به او نوشت :«من محمد رسول اﷲ الی الاقیال العباهلة من [ أهل ] حضرموت ، باقا...
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن داود. ابوبکر. تابعی است .
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن رباب قرشی سهمی خود و برادرش معمر صحابی بودند. رجوع به الاصابة ج 6 ص 313 قسم اول شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس بن عمارة. یکی از بزرگان طایفه ٔ عماره است . رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 327 چ محمد سعیدالعریان شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن قاسط پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : (وائل )بن قاسطبن هنب بن اقصی بن دعمی بن جدبلة. پدر قبیله ای است معروف . - انتهی . در الاعلام زرکلی آمده : وائل بن قاسطبن هیب (کذا). از ربیعة، از عدنان ؛ جدی است جاه...
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب . (از لباب الالباب نقل ازغیاث ). و قدیجعل اسماً للقبیلة فلایصرف . (تاج العروس ). شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب منشعب از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283). رجوع به بنو وائل و عیون الاخبار شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) قیل . رجوع به وائل بن حجر شود.
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای است از عرب .مؤلف تاج العروس آرد: وائل ، اسم رجل غلب علی حی .
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) نام قریه ای است . (از لباب الالباب نقل از غیاث ).
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ )ابن عوف بن تغلب . از قبیله ٔ طی ٔ از قحطان . جدی است جاهلی از فرزندان اوست عمروبن عدی بن وائل که امروءالقیس وی را مدح گفته است . (الاعلام زرکلی ج 3 ص 1131).
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ](اِخ ) ابن مران بن جعفی . از قحطان ، جدی است جاهلی .
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ](اِخ ) خزاعی . یکی از مشاهیر شعرای عرب به زمان هارون الرشید و مأمون . وی دیوان اشعاری دارد که بخش عمده ٔ آن قول و غزل های متعدد در باب سلمی معشوقه است .
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل .[ ءِ ] (اِخ ) ابن صریم الیشکری . ابن عبدربه گوید: وائل بن صریم یشکری از یمامه بیرون آمد. پس بنواسیدبن عمروبن تمیم با او مصادف شدند و وی را اسیر گرفتند واو را در گودال آب فروبردند و این شعر میخواندند:یا ایها الماتح دلوی دونکاو بدین وسیله او را ک...