کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هی هی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هی هی
لغتنامه دهخدا
هی هی . [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (صوت ) عجب عجب . سخت عجیب . چه شگفت : قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی از هجر غافلی تو کت از جهان برآرد. خاقانی .گفت هی هی گفت تن زن ای دژم تا در این ویرانه خود فارغ کنم . مولوی .چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهومنه ز دست ...
-
هی هی
لغتنامه دهخدا
هی هی . [ هَِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 463 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
هأهاء
لغتنامه دهخدا
هأهاء. [ هََ ءْ ] (ع مص ) خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ. || زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن «هی ٔ» باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً؛ خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء.(اقرب الموارد) (منتهی ...
-
وازینج
لغتنامه دهخدا
وازینج . (اِ) بانگ و بانگ هی هی جهت راندن حیوانات . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). در مآخذ دیگری دیده نشد.
-
هیهاء
لغتنامه دهخدا
هیهاء. (ع مص ) خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔیا زجر کردن آن را به لفظ هاء هاء. (منتهی الارب ).
-
هوهو
لغتنامه دهخدا
هوهو. (اِ صوت ) حکایت آواز از قبیل باد و غیره . (یادداشت مؤلف ). اسم صوت بعضی مرغان چون کبوتر و جز آن .- هوهو زدن ؛ آواز برآوردن : چو گل نقاب برافکند و مرغ هوهو زدمنه ز دست پیاله چه میکنی هی هی .حافظ (از آنندراج ).
-
مسیب خان
لغتنامه دهخدا
مسیب خان . [ م ُ س َی ْ ی َ ] (اِخ ) ولد محمدخان شرف الدین اغلی . از اعاظم امرای تکلو است در دولت شاه طهماسب صفوی خدمات شایسته کرده ، در موسیقی مهارت تمام داشته . این شعر از اوست :آراسته آمد و چه آراستنی می خواست به عشوه و چه می خواستنی بنشست به می خ...
-
احد
لغتنامه دهخدا
احد. [ اَ ح َ ] (ع ص ) یگانه . فرد. یکی بخدائی . || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . صفتی از صفات باری تعالی . نزد بعضی احد، مخصوص است بخدای تعالی و در صفات غیر او تعالی اطلاق نکنند. (منتهی الارب ). جرجانی آرد: هو اسم الذات مع اعتبار تعدد الصفات و ...
-
نقاب برافکندن
لغتنامه دهخدا
نقاب برافکندن . [ ن ِ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقاب از رخ برگرفتن . رخ نمودن . ظاهر شدن . پدیدار گشتن . نمایان شدن : نقاب برفکن و آتشی به جانم زن ز دیده ٔ تر من همچو شمع آب بریز. خاقانی .نظارگان مصر بریدند دست از آنک یوسف نقاب طلعت غرا برافکند. خاق...
-
لویشه
لغتنامه دهخدا
لویشه . [ ل َ وی ش َ / ش ِ ] (اِ) لبیشه . لبیش . لبیشن .لویشن . لویش . لباشه . لواشه . لباچه . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء).چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان : یکیت روی ببینم چنانکه خری...
-
طراق
لغتنامه دهخدا
طراق . [طَ ] (اِ صوت ) بر وزن رواق صدا و آوازی باشد که از کوفتن و شکستن چیزی همچون استخوان و چوب و مانند آن برآید. (برهان ). آوازی که از زدن تازیانه برآید. (غیاث اللغات ). آواز صعب که بر سبیل توالی خیزد از شکستن چوب و استخوان و مقرعه ، و لولی (کذا) :...
-
اسم جنس
لغتنامه دهخدا
اسم جنس . [ اِ م ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب کشاف گوید: در نزد نحویان آن اسم باشد که بر همه ٔ افرادی که ماهیت مشترک دارند اطلاق گردد، خواه از راه شمول و خواه از راه بدلیت ، خواه اسم ذات باشد مانند: صُرَد و خواه اسم معنی باشد مانند: هدی ، خو...
-
رئالیسم
لغتنامه دهخدا
رئالیسم . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) رآلیسم . حقیقت گرایی . واقعیت گرایی . واقعبینی . حقیقت پرستی . واقعگرایی . عمل رآلیست . || کشش و میل باطنی تعدادی از نویسندگان و هنرمندان به نشان دادن طبیعت است همانگونه که هست (= من حیث هی هی ) بی آنکه خصوصیات نفسانی ...
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دَ / دِ ] (ص ) در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :پوده . چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک . پوچ . میان تهی . خالی . پود. پده . سخت سوده و ریخته . (مؤیّد الفضلاء) : آب هرچه بیشتر نیرو کندبند و ورَغ سست و پوده بفکند...